فریبرز صهباء
شاید همۀ معماران با من موافق نباشند که ساختمان موجودی زنده است که با ما رابطه دارد و هر چه معمار موفّقتر باشد، این رابطه قویتر است زیرا معمار در سنگ و آجر و سیمان روح میدمد و آن روح است که با قلب ما رابطه برقرار میکند. این طور است که همیشه اوّلین برخورد ما با یک بنا مثل اوّلین برخورد با هر موجود زندهای بسیار مهم است. در واقع ما بیشتر در اوّلین برخورد است که ناخودآگاه موقعیت خود را در رابطه با دیگران معین میکنیم. طرز فکر من در مورد معماری چنین بود تا روزی که مقام اعلی' را زیارت کردم. جوان بودم با سری پر شور و برای اوّلین بار به همراه همسرم گلنار و پسرمان نیسان از ایران به کشوری دیگر سفر میکردیم. نیسان حدود سه سال داشت و با چشمان کنجکاو و هیجان کودکی کوچکترین حرکت ها را دنبال میکرد و در مورد هر چیز ده سؤال داشت. باری، از جادّۀ باریک و از روی سایههای درختان بلند سرو میگذشتی و به درخت کهنسال و درهم پیچیدهای میرسیدی که در میان سه شاخۀ تنومندش که از زمین روییده بودند، عقابی برنزی در حال نشستن بر زمین بود. از پنج پله بالا میرفتی و زیباترین درخت جمیل که آنچه گل در قدرت خود داشت به باغ بخشیده بود را میدیدی و در حیرت این زیبایی مسحور بودی که درمییافتی این گنبد مقام اعلی' است که از میان گلهای قرمز جمیل میدرخشد و گنبد طلایی در آبی پر رنگ آسمان همراه تکه ابرهای لطیف سفید و صورتی حرکت میکرد و ترا با خود به آسمان میبرد و به خود میآمدی که
این وادی عشق است نگهدار قدم
این ارض مقدّس است فاخلع نعلیک
تا به خود آمده بودم نیسان همراهم نبود باید به داخل مقام رفته باشد، با نگرانی وارد میشوم. نیسان با سرعت و در نهایت سکوت و احترام از میان زائرین که به مناجات ایستادهاند میگذرد و جلوی عتبهء مقدّس میایستد، با نگرانی جلو میروم، نیسان زانو میزند و در نهایت آرامش سجده میکند. روح در فضا موج میزند، بعضی از زائرین که او را دیدهاند تبسم میکنند البته روحانیّت فضا به قلب بچۀ سه ساله بیشتر مینشیند.
چند سال بعد در حیفا زندگی میکردیم. نزدیک پانزده سال منزل ما در کوه کرمل بود و هر روز به هر کجا میرفتیم به نحوی از مقام اعلی' میگذشتیم و هر روز بارها در باغهای مقام و طبقات آن بالا و پایین میرفتیم و در ظلّ مقام مقدّس اعلی' کار میکردیم و هر بار که چشمم به مقام میافتاد زیبایی تازهای در آن مییافتم و مقام از دفعهء پیش زیباتر بود، هر سال درخت جمیل بیشتر گل داده بود و سروها سربلندتر بودند و چمن بیشتر میدرخشید. این چنین بود که دریافتم میشود رابطۀ قلبی تو با یک بنا همراه با تو رشد کند و عمیقتر و عمیقتر شود امّا این وقتی است که معمار معجزه کرده است و به گمان من جناب ماکسول با تأییدات حضرت ولیّ امرالله چنین کرده است.
چه طور میشد برای ساختمان جادّهء سلاطین کار کنی و هر روز شرح زیبایی را که حضرت ولیّ امرالله از آن شب فراموشنشدنی ۲۲ مارچ ۱۹۰۹ از مراسم استقرار عرش حضرت ربّ اعلی' در کوه کرمل را که در کتاب قرن بدیع مرقوم فرمودهاند، در نظر نیاوری. « حضرت عبدالبهاء که تاج مبارک را از سر برداشته و کفشها و لبّاده را به یک سو نهاده بودند به جانب تابوت خم شدند و در حالی که موهای نقرهفامشان در اطراف سر مبارک پریشان و چهرۀ عزیزشان در نهایت درخشش بود، پیشانی مبارک را به کنار صندوق قرار داده با صدایی بلند شروع به گریه نمودند ». یادم هست داستان آن شب را جناب فیضی بزرگوار با چه روحی برای زائرین تعریف میکردند. نفس در سینهها حبس میشد و زمان از حرکت میایستاد. اگر شنیدن داستان آن شب آنقدر بر ما مؤثّر است، تأثیر آن بر حاضرین در آن شب مقدّس چه بوده است؟ حضرت ولیّ امرالله در آن شب سیزده ساله بودند. آیا این زیبایی و جلال، تناسب و هماهنگی که بر این کوه مقدّس خلق شده است تأثیری از آن خاطره را در خود ندارد؟ آیا شورعشق ایشان به حضرت ربّ اعلی' و حضرت عبدالبهاء را بیان نمیدارد؟
***
از آنجایی که جوازهای ساختمانی برای طبقات مقام اعلی' و ساختمانهای قوس کرمل مشروط به تصویب طرح جامع شهرسازی کل مجموعهء اراضی مقدّسه در کوه کرمل بود؛ برای این که کار را از جایی شروع کنیم و وقت را تنها در انتظار تصویب جوازها نگذرانیم، کار را با توسعۀ طبقۀ دهم یعنی حدائق اطراف مقام اعلی' شروع کردیم. مسئولین شهرداری قبول کردند که این کار تحت عنوان محوطهسازی قابل انجام است و احتیاج به جواز ساختمانی نخواهد داشت. به علّت اختلاف سطح بسیار شدید بین سطوح زمین در شرق مقام اعلی' و غرب آن تنها راهی که این طبقه قرینه باشد و باغها در دو طرف با هم متوازن و همسطح باشند این بود که سطح طبقه را در طرف شرق در حدود دوازده متر بالا بیاوریم و به این ترتیب در واقع ساختمانی بلند در زیر این باغ بوجود میآمد که یا باید با خاک پر میشد و یا به عنوان ساختمان انبار و فضای مورد لزوم باغبانها و کارگران مورد استفاده قرار میگرفت و ما البته راه دوّم را انتخاب کردیم و به عنوان اوّلین مرحلۀ ساختمانهای کوه کرمل در تاریخ ۲۳ می ۱۹۹۰ کار آغاز شد. در این روز که بیت العدل اعظم الهی آن را به عنوان شروع ساختمان پروژههای کوه کرمل به عالم بهائی بشارت دادند. امةالبهاء حضرت روحیّه خانم و جناب فروتن و اعضای بیت العدل اعظم الهی به محلّ ساختمان آمدند، نقشهها و برنامۀ کار و جزئیات کامل به استحضارشان رسید و بعد همگی برای زیارت و مناجات به مقام حضرت اعلی' و حضرت عبدالبهاء مشرّف شدند و حضرت خانم در جلوی درب مقام ایستاده بودند و در نهایت سرور به یک یک عزیزان عطر گل سرخ عنایت میفرمودند. وقتی در آخر صف نوبت به من رسید خانم عنایتاً شیشۀ عطر را در میان دستمال سفید گلدوزی شدۀ ظریفی که در دست داشتند پیچیده و آن را در مشت من گذاشتند، این هدیۀ بسیار عزیز را حفظ کردهام. وقتی سر به عتبۀ مقدّس گذاشته بودم بار دیگر هیبت این مسئولیت عظیم را با تمام سنگینی احساس کردم و بار دیگر با تمام وجود طلب هدایت نمودم و استدعا کردم که اگر طرح من لایق این مقام مقدّس نیست به هر طریق که ارادۀ الهی است متوقّف شود و به مرحلۀ عمل در نیاید زیرا که طبقات مقام مقّدس اعلی' باید لایق آن بنای ملکوتی باشد و جلوهگر منظر مبارک حضرت عبدالبهاء و حضرت ولیّ امرالله. باری از فردای آن روز کار شدّت گرفت. در درجۀ اوّل دیوار تکیه طبقۀ مقام اعلی' در سراسر طول آن باید بازسازی میشد و در قسمت چپ مقام به اندازۀ قسمت راست ادامه مییافت تا دو طرف به صورت قرینه در میآمدند و در نتیجه تراس مقام اعلی' به مقدار قابل ملاحظهای توسعه مییافت. در عین حال لازم بود زیرسازی قسمتهای قدیمی این طبقه گاهی تا عمق ۱۲ متر که به سطح کوه میرسید تقویت شود تا از نشست این طبقه و به همریختن باغسازی جلوگیری به عمل آید.
در این جا بود که دریافتم چرا درخت کهنسال محبوب من از زمین به صورت سه تنۀ عظیم ظاهر میشود یعنی در واقع سه شاخۀ اصلی آن از زمین شروع شده است. در زمان ساختمان این طبقه در اطراف درخت چندین متر خاکریزی شده بوده است و لذا تنۀ عظیم درخت در خاک مدفون است و آنچه به صورت سه تنۀ عظیم دیده میشود، در واقع سه شاخۀ آن هستند ولی افسوس عقاب برنزی که در اوّلین سفر زیارت مقام اعلی' چنان تأثیری در ذهن من گذاشته بود دیگر موجود نبود. از باغبان ها شنیدم که در یکی از طوفانهای شدید شاخۀ بزرگی از درخت شکسته است و عقاب را به کلّی متلاشی کرده است. افسوس، به نظرم از ازل جای آن عقاب آن جا بوده است و حال چیزی در فضا کم بود.
در این طبقه درست در کنار بنای مقام اعلی' در زیر زمین تانک بزرگ آبی موجود است که در زمان حضرت عبدالبهاء وبا تبرع جناب محمّد با قرافنان ساخته شده است و آب باران سقف مقام اعلی' در این آب انبار جمعآوری میشده و برای آبیاری باغچههای اطراف مقام مورد استفاده قرار میگرفته است. البته این آب انبار سالها بود که دیگر استفادهای نداشت لکن از آنجا که حضرت عبدالبهاء در لوحی به افتخار جناب افنان به ایشان اطمینان دادهاند که این آب انبار برای همیشه به نام ایشان باقی خواهد ماند، به جای خود باقی مانده بود و ما آن را با نهایت دقّت تمیز و بازسازی نمودیم و به عنوان یکی از مخازن آب برای مبارزه با آتشسوزی در طبقات مورد استفاده قرار گرفت و در حوضچۀ خروجی این مخزن هم که در زیر دیوار تکیه طبقۀ مقام اعلی' در طرف غرب طبقۀ نهم قرار گرفته است و در قدیم برای آب دادن به حیوانات باربر مورد استفاده بوده است نیلوفر آبی و سایر گیاهان آبزی کاشته شد تا به صورت یک آبنما به زیبایی در این گوشۀ خلوت باغ بیافزاید. در قسمت غرب تراس مقام اعلی' جادۀ زیبایی که از جلوی مقام اعلی' میگذرد به اطاق کوچک و سیمانی ختم میشود با پنجرههای کوچک و دری که همیشه بسته است. این کلبۀ محقّر محلّ زندگی خادم محبوب حضرت ولیّ امرالله، ابوالقاسم خراسانی بوده است. جناب فیضی میفرمودند هیکل مبارک بعد از زیارت مقام به این جا تشریف میآوردند و گاهی در سایۀ درختان روی صندلی جالس میشدند و با زائرین صحبت میفرمودند. ابوالقاسم مورد عنایت بیشمار ایشان بودند، عکس او را در راهروی ورودی قصر بهجی و همچنین در کنار در ورودی مسافرخانۀ مقام اعلی' نصب فرمودهاند و حتّی بعد از فوت این خادم باوفا به علامت عنایت در حقّ او این کلبه را حفظ فرمودهاند حتّی وقتی لازم بود طبقۀ مقام را در این قسمت وسعت دهند کلبه را از محلّ خود به نقطۀ دورتر منتقل فرمودند تا به یادگار این خادم باوفا باقی بماند. با خود فکر میکردم چه داستان لطیف و عاشقانهای این کلبۀ حقیر در کنار جادّۀ سلاطین و ملکۀ پرشکوه کرمل برای ابد رسم وفای الهی را خواهد سرود.
باری بعد از ماهها کار این مرحله از ساختمان توسعۀ تراس مقام اعلی' تمام شد و آخرین قسمت کار، درختکاری و باغچهسازی آن بود که به کمک یک مقاطعهکار یهودی به آن پرداختیم. من نیت داشتم که کار را تا روز یکی از اعیاد بهائی که در پیش بود تمام کنیم. در ایّام محرمه پس از برنامۀ دعا و مناجات و تلاوت زیارتنامه زائرین و خادمین ارض اقدس در نهایت سکون و وقار به طواف مقام حضرت اعلی' و حضرت عبدالبهاء میپردازند و در آن ایّام که حضرت روحیه خانم در قید حیات بودند اگر در حیفا تشریف داشتند، در جلوی جمع حاضرین به طواف میپرداختند. بر حسب اتفاق جلسۀ عید روز شنبه بعدازظهر بود و لذا باید کار را تا جمعه بعدازظهر که ایّام سبت است و یهودیان کار نمیکنند تمام میکردیم تا وقتی شنبه بعدازظهر حضرت خانم و عزیزان احبّاء به طواف مقام اعلی' میپردازند این قسمت تازۀ باغ باز شده باشد و موجب سرور ایشان را فراهم نماید لذا کارگرها و مقاطعهکار با نهایت جدیّت و پشتکار مشغول بودند و بالاخره جمعه بعدازظهر قبل از ساعت سبت کار تمام شد و همۀ راهها را باز کردیم و باغچهها در نهایت نظم و طبقۀ مقام در کمال زیبایی و تقارن آمادۀ ورود عزیزان گردید. روز شنبه صبح زود به فکرم رسید سری به محلّ کار بزنم و مطمئن شوم همه چیز مرتب است و کارگرها وسیلهای را در باغها جا نگذاشتهاند. صبح به آن زودی شهر خلوت است و هیچکس هم در باغها نخواهد بود. طراوت باغ و باغچههای جدید در آن صبح لطیف واقعاً تازگی و جلوۀ خیرهکنندهای داشت و به عظمت و جلال مقام میافزود. همینطور که در باغچهها قدم میزدم در نهایت تعجّب یکدفعه متوجّه شدم که مقاطعهکار یهودی ما در نزدیکی مقام ایستاده است. آرام به او نزدیک شدم و صبح به خیر گفتم. پرسیدم: عجیب است صبح روز سبت در محلّ کار چه میکنی؟ با نگاهی عجیب که هرگز ندیده بودم، چند لحظه بمن خیره نگریست. بعد گفت: این روزها که در این باغ کار میکردیم احساس میکردم نیروی عجیبی در این فضا موجود است. با خود میگفتم این به دلیل شدّت و فشار کار است، حرکت و سرعت و جدیّت کار تولید انرژی میکند. امروز صبح آمدم ببینم وقتی هیچکس در باغ نیست چه احساسی دارم. بعد با حالتی بسیار جدّی پرسید: آیا تو هم آن را احساس میکنی؟ او را در آغوش گرفتم و گفتم: بله... «این ارض مقدّس است» و ایشان سرش را به تصدیق تکان میداد.
مدّتی بعد تصمیم گرفتیم کلبۀ ابوالقاسم خراسانی هم باید تعمیر شود و لذا خواهش کردیم در را باز کنند. آن روز باغبانها با نهایت خوشحالی اطّلاع دادند که شکستههای عقاب محبوب من را در اطاق پیدا کردهاند. فوراً آنها را بستهبندی کرده و به یکی از عزیزان مؤمن و فداکار بهائی در یکی از کشورهای عربی که متخصّص در کار برنز و آهن هستند و در تهیهء تمام قطعات برنزی در طبقات مقام اعلی' سخاوتمندانه ما را یاری کردهاند، فرستادیم و ایشان از یکی از هنرمندان خواستند قطعات عقاب شکسته را موقتاً به هم متصل کنند و بعد از روی آن قالبگیری شد و دو نمونه از آن در نهایت زیبایی تهیه شد. یکی را در وسط سه شاخۀ درخت کهنسال یعنی همان نقطۀ اصلی آن گذاشتیم و یکی را روی پل پشت مقام اعلی' قرار دادیم. به نظر من آن روز درخت کهنسال از بازگشت عقاب حضرت ولیّ امرالله در نهایت خوشحالی بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر