۴ دي ۱۳۸۴ |
عبارات زير، گفتاري است از آقاي سروش، پخش شده از طريق اينترنت و خطاب به شيعيان، كه بدينوسيله به تحليل و پاسخ آن از طرف راقم اين سطور، اقـدام شده است:
«چگونه ممكن ميشود كه پس از پيامبر خاتم كساني درآيند و به اتكاء وحي و شهود سخناني بگويند كه نشاني از آنها در قرآن و سنت نبوي نباشدو در عين حال تعليم و تشريع و ايجاب و تحريمشان در رتبه وحي نبوي بنشيند و عصمت و حجيت سخنان پيامبر را پيداكند و بازهم در خاتميت خللي نيفتد؟ پس خاتميت چه چيزي را نفي و منع ميكند؛ و به حكم خاتميت، وجود و وقوع چه امري ناممكن ميشود؟»
عرض ميشود:
رسالت شخص رسول اللهٌ صلي الله عليه و آله، در چه بود؟
در رساندن پيامهاي الهي به مردم و آموزش آنان به آنچه را كه به صورت كتابي براي آنان فرستاده شده بود.
«و لقد جئناهم بكتاب فصٌلناه علي علم هدي و رحمة لقوم يؤمنون»
هركتاب علمي، به معلمي آگاه به رموز علمي آمده در آن كتاب، نياز دارد؛ ودر پي فهم و درك مسائل آمده درآن كتاب، بدون استفاده از معلم مخصوص آن برآمدن، جز اتلاف وقت، عدم موفقيت، وگمراهي، سودي ديگر نخواهد داشت.
خداوند متعال، شخص رسول الله، صلي الله عليه و آله، را به عنوان معلم اين كتاب علمي نازله از جانب خود، معرفي فرموده است:
«إنٌا أنزلنا إليك الذكرلتبيٌن للناس ما نزٌل إليهم»
پس لازمه درك و فهم مسائل علمي مطروحه در اين كتاب آسماني، تمسٌك به معلم انحصاري آن،يعني:شخص رسول الله، صلي الله عليه و آله، و فراگيري مطالبي است كه آن حضرت به عنوان تعليم، بيان فرموده است .
آيا آموزش و فراگيري مسائل و مطالب علمي، در يك مرحله براي انسان امكان پذير است؛ يا در مراحلي متعدد، و با اختصاص زماني معين براي هر مرحله ؟
شخصي كه در پي فراگيري دانش پزشكي است، آيا با يك مرحله به خدمت استاد علوم پزشكي رسيدن، ميتواند تمام علوم پزشكي را فراگرفته بگونهاي كه در رشته پزشكي ديگر به استاد نياز نداشته باشد ؟! هرگــز.
بديهي است، ابتدا بايد مقدماتي را فرا گيرد تا براساس آن، قدرت فهم مسائل پزشكي كه استاد در پي تبيين آن است، دراو به وجود آيد؛ و پس از به وجود آمدن قدرت درك مسائل پزشكي در دانشجو، از شرائط مهم موفقيت او در فراگيري، به حضور استاد رسيدن پياپي او، و گوش فرادادن و به خاطر سپردن تعاليم استاد است؛ كه درصورت عدم حضور دانشجو نزد استاد، و يا عدم حضور استاد در كلاس درس، عدم موفقيت دانشجو در فراگيري علوم پزشكي، قطعي است.
در تعليم كتاب علمي قرآن كريم، و ابلاغ رسالات الهي به مردم، آيا شخص رسول الله، صلي الله عليه و آله، در زمان حيات خود تنها بود، يا در اين امر خطير ياوري براي او از جانب خداوند متعال در نظر گرفته شده بود؟
با دقت و تدبر در حديث متفق عليه نزد جميع مسلمين بنام المنـزلة صادره از رسول الله، صلي الله عليه و آله:
«يا علي! أنت منٌي بمنزلة هرون من موسي إلا أنٌه لا نبيٌ بعدي»
(اي علي! موقعيت و مقام تو نسبت به من، همچو موقعيت و مقام هارون است به موسي؛ با اين تفاوت كه پس از من ديگر پيامبري نيست)
و با تدبر در شأن و مقام هارون نسبت به موسي(ع)، شراكت علي، عليه السلام، با رسول الله، صلي الله عليه و آله، در ابلاغ رسالات الهي به مردم و در تزكيه و تعليم علوم قرآني به آنان، امري است كاملا مشهود.
حضرت موسي(ع) از خداوند متعال چنين تقاضا نمود:
«واجعل لي وزيرا من أهلي. هرون أخي. اشدد به أزري. و أشركه في أمري. كي نسبٌحك كثيراؤ و نذكرٌك كثيرا. إنٌك كنت بنا بصيرا. قال قد أوتيت سؤلك يا موسي. و لقد مننٌا عليك مرٌة أخري»
(خداوندا! از خانواده ام برايم ياوري قرارده، يعني: برادرم هارون را، و به او پشتم را محكم گردان، و او را در كارم شريك کن، تا تورا بسيار تسبيح گوئيم، و از تو بسيار ياد كنيم، كه تو به احوال ما بينا و بصيري. خداوند متعال فرمود: خواسته ات داده شد، وبار ديگر با برآوردن حاجتت، بر تو منت گذارديم)
خواسته حضرت موسي(ع) چه بود؟
شريك قراردادن خداوند متعال هارون را در كار او: «أشركه في أمري».
كار موسي(ع) چه بود؟
رسالاتي كه خداوند متعال به او سپرده، و ابلاغ آن را به مردم، از او خواسته بود.
با اجابت خداوند متعال خواسته موسي(ع) را، هارون در امر رسالت، شريك موسي(ع) گرديد؛ بدون اينكه اين شراكت، خللي را در رسالت موسي(ع) موجب شده باشد.
لازمه شراكت در امر رسالت و ابلاغ آن، دانائي شريك نبي به موضوع رسالت است، دانائي همچون دانائي خود نبي؛ و گرنه از شريك نبي در امر ابلاغ رسالات، كاري ساخته نخواهد بود.
حصول اين دانائي در شريك خاتم انبياء، يعني: رسول الله، صلي الله عليه و آله، از چه طريق بود؟
«و لقد كنت أتٌبعه اتٌباع الفصيل أثر امٌه، يرفع لي في كل يوم من أخلاقه علما، و يأمرني بالاقتداء به. و لقد كان يجاور في كل سنة بحراء فأراه و لا يراه غيري.
ولم يجمع بيت واحد يومئذ في الاسلام غير رسول الله – صلي الله عليه وآله – و خديجة و أنا ثالثهما. أري نور الوحي و الرٌسالة، و أشمٌ ريح النبوة. و لقد سمعت رنٌة الشيطان حين نزل الوحي عليه، صلي الله عليه و آله، فقلت: يا رسول الله، ما هذه الرٌنٌة؟ فقال:
‹هذا الشٌيطان قد أيس من عبادته، إنٌك تسمع ما أسمع، و تري ما أري، إلاٌ أنٌك لست بنبيٌ، ولكنٌك لوزير و إنٌك لعلي خير›... »
(من همچو سايهاي به دنبال آن حضرت حركت ميكردم، و او هر روز نكتهاي تازه از اخلاق نيك را براي من آشكار ميساخت، و به من امر ميفرمود، به او اقتدا كنم. و مدتي از سال را مجاور كوه حراء ميشد، و تنها من اورا مشاهده ميكردم، وغير من ديگري او را نمي ديد. در آن روزها غير از خانه رسول الله،صلي الله عليه و آله، خانهاي كه در آن از اسلام سخني باشد، وجود نداشت؛ و در آن خانه جز حضرت رسول، صلي الله عليه و آله، و خديجه، و من كه سومين نفر آن جمع بودم، ديگري وجود نداشت.
من نور وحي و رسالت را ميديدم، و نسيم نبوت را استشمام ميكردم.
نالهاي از شيطان را شنيدم! از رسول الله، صلي الله عليه و آله، پرسيدم: اين ناله، چيست؟ فرمود: اين شيطان است كه ازپرستش مايوس گرديده!
تو ميشنوي آنچه من ميشنوم، و ميبيني آنچه من ميبينم! با اين تفاوت كه تو پيامبرنيستيي؛ ليكن تو وزير من، و بر راه خيرقرار تو است)
لازمه حامل قرآن كريم شدن، طهارت ذاتي است؛ امري كه مشترك بين رسول الله،
صلي الله عليه و آله، و امامان معصوم،عليهم السلام، ازاهل بيت او است:
«إنٌما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهٌركم تطهيرا»
اختصاص يك نوع درود و صلوات برمحمد، صلي الله عليه وآله، واهل البيت(ع)،، صلواتي كه نمازهاي روزانه تمام شدني نيست مگر به آن، از شراكت آل، يعني: اهل البيت(ع) در ابلاغ رسالات رسول الله، صلي الله عليه و آله، و از برخورداري آنان از همان ويژگيهاي لازم براي تزكيه و تعليم امت، و لازم براي پياده نمودن نظام تشريع كه رسول الله، صلي الله عليه و آله، واجد آن بود، حكايت ميكند.
و براي تذكر بشر به معلم انحصاري قرآن بودن اهل البيت(ع)، و واجد ويژگيهاي لازم براي تزكيه وتعليم بشر، و براي پياده نمودن نظام تشريع، و واجد عين ويژگيهاي شخص رسول الله، صلي الله عليه و آله، بودن؛ خداوند متعال ميفرمايد:
«قل لاأسئلكم عليه أجرا إلاٌ المودٌة في القربي»
منظور از مودت نسبت به القربي، چيست؟
كشاندن امت را به سوي اطاعت از القربي:
«قل إن كنتم تحبٌون الله فاتٌبعوني يحببكم الله»،
اطاعتي كه وجوب آن را طي آيه شريفه:
«يا أيٌها الٌذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرٌسول و أولي الأمر منكم»،
برهمگان اعلام فرموده است.
و شخص رسول الله، صلي الله عليه و آله، براي رساندن اين حقيقت به مردم، يعني: شراكت علي،عليه السلام، در خصائص نبوت و تبليغ رسالات، و بر عهده او(ع) بودن ادامه تزكيه و تعليم امت«أنا صاحب التنزيل و أنت صاحب التأويل»، و ادامه پياده نمودن نظام تشريع است كه، ميفرمايد: «من كنت مولاه فهذا عليٌ مولاه» .
پس ولايتي را كه علي(ع) واجد آنست، عينا همان ولايتي است كه به شخص رسول الله، صلي الله عليه و آله، از جانب خداوند متعال تفويض شده است:
« النبيٌ أولي بالمؤمنين من أنفسهم»
آيا، اين شراكت در ولايت، نقض خاتميت است، يا اتمام و اكمال آن ؟!
پياده شدن نظام تشريع جديد در يك مرحله وبگونهاي تام و تمام، نظامي كه جاودانگي و عدم بطلان از خصائص آن است: «لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه»، بگونهاي كه امت مربوطه بتواند به سطح معلمي براي سائر ملتها و نسلهاي بعد ارتقاء يابد، تا خللي از روي جهل و ناداني، به نظام تشريع واردنشود، امري بود غيرممكن.
پس لازمه اكمال دين و اتمام نعمت، و جود معلماني بود با همان خصيصه شخص رسول الله، صلي الله عليه وآله، براي تداوم تزكيه و تعليم امت، و رساندن تدريجي افراد لائق امت به سطح معلمي براي همان امت و سائر ملل و براي نسلهاي بعد.
بر اساس اين فرمان خداوند متعال«أطيعوا الله و أطيعوا الرٌسول و أولي الأمرمنكم»، هرخصيصه و ويژگي موحود در شخص رسول الله، صلي الله عليه و آله، كه واجب الاطاعة بودن او را موجب شده است، عينا اولوا الامرها واجد آنند، چون واجب الاطاعة گرديدهاند.
از مهمترين اين ويژگيها: دانائي، عصمت،و ولايت است؛ كه شرط لازم براي قابليت ادامه تزكيه و تعليم امت، و تداوم در پياده نمودن نظام تشريع است؛ و وجود چنين افرادي به عنوان معلم در نظام تشريع، لازمه تكميل خاتميت و تماميت نظام تشريع است، نه ناقض آن.
«يا أيٌها الرسول بلٌغ ما أنزل اليك من ربٌك، وإن لم تفعل فما بلٌغت رسالته و الله يعصمك من الناس، إنٌ الله لا يهدي القوم الكافرين»
ناگزير، لازمه اتمام ابلاغ رسالات خداوندي، معرفي و شناساندن فردي بود به امت، واجد همان ويژگيهاي شخص رسول الله، صلي الله عليه وآله، و در نتيجه واجب الاطاعة.
پس اتمام ابلاغ رسالات،يعني: انجام وظيفه محوله و اتمام خاتميت، به معرفي يار و ياور و جانشين خود به مردم بود؛ كه اين معرفي، موجب اكمال دين و اتمام وظيفه خاتميت شخص رسول الله، صلي الله عليه و آله، بود، نه ناقض خاتميت!
«من كنت مولاه فهذا عليٌ مولاه»
و براي تفهيم اين حقيقت، كه مسئوليني برگزيده از جانب خداوند متعال عهده دار ادامه پياده نمودن نظام تشريع از راه تزكيه و تعليم ميباشند، شخص رسول الله(ص)، طي توصيهاي متفق عليه نزد جميع فرق مسلمين، فرموده است:
«إنٌي تارك فيكم الثقلين، كتاب الله و عترتي ما إن تمسٌكتم بهما لن تضلٌوا أبدا»
و يا: «اهل بيتي أمان لأمٌتي عن ضلالتهم في أديانهم»
پس تمسٌك به قرآن كريم و اهل البيت(ع) اماني است براي امت اسلامي از ضلالت و گمراهي؛ و اين تمسٌك به زماني غير از زمان ديگر، محدود نشده است.
آيا، به دستور رسول الله، صلي الله عليه و آله، كه دستور و امر خداوند متعال است، چون: «ماينطق عن الهوي إن هـو إلاٌ وحي يوحي»، سراغ اهل البيت(ع) رفتن، نقض خاتميت است يا ادامه و به منصٌه ظهور رساندن هرچه بيشتر آن؟!
پياده نمودن هر نظام جديد، و تعليم مردم به شناخت اصول آن نظام، و تربيت آنان به مراعات و پاي بندي به اصول آن، امري نيست قابل تحقق و پياده شدن در يك مرحله، و بدون نياز به گذشت زمان، و بدون نياز به فرد يا افرادي دانا به آن نظام و حاكم بر مردم براي پياده نمودن آن نظام.
آيا برداشت از اصول مدونه نظام تشريع، كه علمي است غير قابل دستيابي،مگر پس از نزول آن از جانب خداوند متعال، ونازله به صورت قرآن كريم براي نظامي كه ختم نظامها است، براي همگان يكسان است ؟!
براي شخصي چون رسول الله، صلي الله عليه وآله، برداشت يكجا و در يك مرحله از تمام علوم و معارف آمده در قرآن كريم، امري بود امكان پذير:
«إنٌـا أنزلنـاه في ليـلة القـدر»؛ ولي براي تفهيم و تبيين مسائل مطروحه در اين كتاب منزله، اكثريت قريب به اتفاق مردم به فراگيري كلمه به كلمه، و آيه به آيه، نيازمند بوده و هستند؛ و براي توجه و هشدار به اين نياز است كه خداوند متعال ميفرمايد:
«لا تحرٌك به لسانك لتعجل به. إنٌ علينا جمعه و قرآنه. فإذا قرأناه فاتٌبع قرآنه. ثم إنٌ علينا بيانه»
شخص رسول الله، صلي الله عليه و آله، و فردي كه در دامان او رشد و تربيت يافته، و ناظر به نور وحي و رسالت، داراي استعدادي بودند خدادادي، براي دريافت و برداشت
يك جا و در يك مرحله علوم و معارف وحياني كه خداوند متعال براي پياده نمودن نظام تشريع جديد، نازل فرموده بود.
پس لازمه اكمال دين و اتمام نعمت محوله به رسول الله،صلي الله عليه و آله، وجود افرادي بود واجد همان ويژگيهاي رسول الله(ص)، يعني :دانائي، عصمت، و ولايت، براي ادامه تزكيه و تعليم امت به مباني نظام تشريع، و سعي در ادامه همان راه رسول الله(ص)، در پياده نمودن نظام تشريع، نظامي كه لازمه جاودانگي آن، كمال و تماميت آن است براي همه دورانها.
«الائمة بمنزلة رسول الله (ص)، إلاٌ انهم ليسوا بانبياء»1
پياده شدن نظام، امري است تدريجي، همراه با تربيت مردم به رعايت اصول مدونه نظام، يعني: تزكيه؛ و آموزش آنان به آنچه كه در آن نظام براي آنان در نظر گرفته شده است، يعني :تعليم.
آگاهي هرچه بيشتر امت به مقررات نظام، و پاي بندي هرچه محكمتر آنان به عمل طبق مقررات نظام، رشد بيشتر امت خلف را نسبت به امت سلف موجب ميشود.
مسائلي است غير قابل پياده شدن در نظام، مگر پس از رسيدن امت به رشدي مطلوب كه حاصل شدني نيست مگر با تداوم تزكيه و تعليم.
چه كساني دانا به نظام تشريع در ادوار مختلفه، و دانا به قابليت يا عدم قابليت پياده شدن مرحلهاي از نظام در دورهاي مخصوص، ميباشند؟
آناني كه به جهت دارا بودن خصيصههاي رسول الله، صلي الله عليه و آله، علم كتاب نزد آنان به وديعه سپرده شده است؛ و در نتيجه معلم انحصاري قرآن كريم ميباشند.
«ثمٌ أورثنا الكتاب الٌذين اصطفينا من عبادنا»
هر خصيصه و ويژگي در رسول الله، صلي الله عليه و آله، كه واجب الاطاعة بودن آن حضرت را موجب شده، بايد عينا در اولوا الامر و جانشينان آن حضرت نيز موجود باشد، تا واجب الاطاعة بودن آنان قابل تحقق باشد.
لازمه عدم وجود چنين اشخاصي، محدوديت تزكيه و تعليم به زمان رسول الله، صلي الله عليه و آله، و قطع كامل تزكيه و تعليم پس از رحلت آن حضرت(ص)مي باشد؛ زماني كه مقاومتها و عدم پذيرش هدايات، جنگها و ناآرامي هائي را موجب شده، كه در نتيجه فرصتهاي لازم براي تزكيه و تعليم را به اندك تقليل داده بود؛ و وجود مبارك مولي امير المؤمنين، عليه السلام، در آن زمان و پس از رحلت رسول الله، صلي الله عليه و آله، بهترين عامل مؤثر در جبران نسبي از دست دادن فرصتها براي تزكيه و تعليم بود.
علوم وحياني اسلام و نظام تشريع، جاودانه است؛ بدون اينكه پيشرفت علمي بشر، در حقائق وحياني نازله، اثري منفي داشته باشد.
لازمه جاودانگي، ادامه تزكيه و تعليم بر اساس همان علوم و معارف وحياني است؛ و لازمه تداوم تزكيه و تعليم، وجود معلماني است واجد همان ويژگيهاي رسول الله، صلي الله عليه و آله، و دانائيهاي او نسبت به نظام تشريع.
مولي اميرالمؤمنين،عليه السلام، ميفرمايد:
«تالله لقد علٌمت تبليغ الرسالات، و إتمام العدات، و تمام الكلمات. و عندنا – اهل البيت – أبواب الحكم، و ضياء الأمر...»
( بخدا سوگند ابلاغ رسالت ها، وفاي به عهد و پيمانها، و تفسير كلمات(خداوند) را من آموزش ديده ام، و درهاي دانش و روشنائي امو، نزد ما اهل البيت است)
نزد چه كسي مولا اميرالمؤمنين(ع)، آموزش تبليغ رسالات، ديده است؟ نزد رسول الله، صلي الله عليه و آله.
آيا، مراد از «تبليع رسالات» كه آموزش آن را مولا اميرالمؤمنين، عليه السلام، به خود نسبت ميدهد، غير از رسالاتي است كه شخص رسول الله، صلي الله عليه و آله، مامور به ابلاغ آن بوده است؟!
آيا، اين آموزش، براي هدف و پياده نمودن برنامهاي همچون ادامه تبليغ رسالات توسط رسول الله، صلي الله عليه و آله،بود؛ يا تنها براي آگاهي از چگونگي ابلاغ رسالات، بدون اجازه استفاده از آن ؟!
اگر آموزشي بوده باشد بدون رخصت در عمل به آن، يعني: بدون رخصت در تبليغ رسالات؛ پس دانشي بود عبث و بيهوده.
ولي مقام رسول الله،صلي الله عليه و آله، و مقام مولي امير المؤمنين، عليه السلام، أجلٌ از آنست كه به تعليم و تعلٌم دانشي غير مفيد و غيرقابل استفاده، پرداخته باشند.
و اگر اين دانش، ادامه همان روش تزكيه و تعليمي باشد كه رسول الله، صلي الله عليه و آله، از جانب خداوند متعال به آن مامور بوده است، «يزكٌيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة»، پس لازمه آن اتمام رسالت و خاتميت است، و نه نقض آن. خطا در برداشت معنا و مفهوم خاتميت، موجب اينگونه سوء بر داشتها شده است.
خاتميت، يعني چه ؟
يعني: پايان يافتن تدوين نظام تشريع ها، به نظام تشريع نويني بنام اسـلام، به عنوان آخرين نظام تشريع.
و چون ابلاغ هر نظام تشريعي از طريق ارسال رسل و انزال كتب صورت ميگرفته است؛ پس رسولي كه آخرين نظام تشريع به وسيله او، وبا استفاده علوم وحياني قرآن كريم ابلاغ گرديده است، پايان رسل؛ و كتاب وحياني نازله بر او نيز، آخرين كتاب سماوي منزله ميباشد.
در آخرين مرحله آموزش در دانشگاهي قرار داشتن، نه به معناي پايان يافتن علم و دانش است؛ بلكه در آن دانشگاه كلاسي برتر و مرحلهاي بالاتر، تدارك ديده نشده است.
تفحص و تدبر در علومي كه تا مرحله پاياني به آموزش آن مبادرت شده، موجب گسترش دامنه آن علم، و رسيدن به حقائقي جديد ميشود.
خاتميت، به عنوان قطع برنامه پياده شدن نظام تشريع، پنداشته شده است!
نظامي كه جاودانه است، بايد در جميع ادوار پاسخگوي نياز بشر باشد، كه لازمه آن واجد بودن برنامه هائي است براي همه ادوار تا پايان اين جهان.
«ما فرٌطنا في الكتاب من شئ» (از بيان چيزي در كتاب فروگذاري ننموده ايم)
پيشرفت روز به روز بشر، امري است مشهود همگان.
آيا، بشر امروز از نظر بينش بابشر زمان نزول قرآن كريم، يكي است؟!
در نتيجه، آنچه مورد نياز بشر امروز است، غير از آنچه را است كه بشر زمان نزول قرآن كريم،يعني: زمان نزول دستور العمل نظام، به آن نياز داشت .
به همين دليل, تبيين علوم وحياني مندرج در قرآن كريم با خداوند متعال است:
«ثمٌ إنٌ علينا بيانه›؛ و به همين دليل, دو گونه تعويل براي قرآن كريم است. تعويل متصل همراه با نزول هر آيه مباركه اي؛ و تعويل علي المنفصل كه پس از آماده سازي افراد براي گيرائي مطالب وحياني، به تبيين آن توسط رسول الله، صلي الله عليه و آله، و پس از او توسط ائمه اهل البيت(ع)، به آن مبادرت ميشده است.
آيا فردي كه در مرحله نخست آموزش مطالب علمي، كه آموزش آن طي مراحلي صورت ميپذيرد، قرار دارد؛ ميتواند بدون گذران مراحل نخست، گيراي مطالب علمي آمده در مراحل بعد و مرحله آخر باشد ؟!
آيا، دانش آموز كلاس اول دبستان، بدون گذران كلاسهاي دبستاني، ميتواند گيراي مطالب مورد بحث در كلاسهاي دبيرستاني شود؟!
پس، توان گيرائي علوم وحياني در فرد ايجاد نمي شود، مگر به آموزش وتعلم مرحله به مرحله آن، نزد معلمان انحصاري آن علوم.
«لا تحرٌك به لسانك لتعجل به، إنٌ علينا جمعه و قرآنه. و إذا قرأناه فاتٌبع قرآنه، ثم إنٌ علينا بيانه»
عبارت«ثمٌ إنٌ علينا بيانه» از آيه شريفه فوق الذكر، بر لزوم تعويل علي المنفصل علوم و معارف وحياني، دلالت دارد.
آموزش علوم و معارف وحياني و دسترسي به آن، از چه راهي ممكن است؟
«نحن الشعار و الاصحاب والخزنة و الابواب، و لاتؤتي البيوت إلاٌ من أبوابها؛ فمن أتاها من غير ابوابها سمٌي سارقا»
(ما اهل البيت، محرم اسرار حق، ياران راستين، گنجينههاي علوم پيامبر، و دربهاي ورودي آن هستيم. كسي به خانهها از غير درب وارد نمي شود؛ و هر كه از غير درب وارد خانهاي شود، سارق خوانده ميشود)
و يا: «ما من شئ تطلبونه إلاٌ و هو في القرآن، فمن اراد ذلك فليسألني»
اگر مطلبي از علي، عليه السلام، سئوال كنيم كه از رسول الله، صلي الله عليه و آله، سؤال نشده باشد؛ آيا، پاسخ آن حضرت، ناقض خاتميت است يا اكمال و اتمام آن ؟!
بنا بر اين، راه انحصاري دستيابي به علوم و معارف وحياني نازله به رسول الله، صلي الله عليه و آله، اهل البيت(ع) ميباشند.
پس، پاسخ دو سؤال زيرين، چنين خواهد بود:
(سوال -1):پس خاتميت چه چيزي را نفي و منع ميكند، وبه حكم خاتميت، وجود وقوع چه امري ناممكن ميشود ؟
پاسخ: نفي تدوين و حاكميت نظام تشريع ديگري غير از اسلام؛ وغير ممكن بودن برقراري هرگونه نظامي غير از اسلام. «من يبتغ غير الاسلام دينا، فلن يقبل منه»
(سوال-2): و چنان خاتميت رقيقي كه همه شئون نبوت را براي ديگران ميسور و ممكن ميسازد، بود و نبودش چه نفاوتي دارد ؟
پاسخ: با دقت در معناي خاتميتي كه ذكر آن گذشت؛خاتميت، شئون نبوت، يعني: حامل شريعتي جديد بودن، را براي كسي ميسور و ممكن نمي سازد؛ و بودش، حامل نظام تشريع جديد و آوردن آن را موجب شده؛ و نبودش، عدم وجود نظام تشريع جديد را, موجب ميشده است. شئون نبوت، امري نيست ميسور و ممكن براي ديگران.
تاليف كتاب داريم و تدريس آن. در تاليف كتاب، ممكن است مؤلف به مطالب جديدي رسيده و آن را با تاليف كتابي، در اختيار اساتيد فن قرار داده باشد .
اساتيد با استفاده از آمدههاي در آن كتاب، مسائل علمي جديد را براي دانش پژوهان تبيين، و به پياده نمودن آن ميپردازند؛ بدون اينكه اين تبيين و احيانا پياده نمودن رموز آمده در كتاب به صورت عملي، وارد آمدن خللي بر شئون مؤلف را موجب شود.
هرچه بيشتر در حقيقت «والسٌماء بنيناها بأيد و إنٌا لموسعون»، كه غير قابل تبيين در زمان نزول بود، و اخيرا بشر به آن پي برده است، كاوش و بررسي شود، اكمال هرچه بيشترخاتميت را در پي دارد، نه نقض آن و وارد آوردن خللي برآن.
با برداشت شما از خاتميت، كه به معناي قطع همه چيز با رحلت رسول الله،صلي الله عليه و آله، است؛ كاوش در اينگونه حقايق وحياني، خطا است!
واما اين سخن:
«شارح و مبين خواندن پيشوايان شيعه هم گرهي از اين كار فروبسته نمي گشايد. چرا كه كثيري از سخنان آن پيشوايان احكامي جديد و بي سابقه است و در آنها ارجاعي به قرآن يا سنت نبوي نرفته و نرفتني است و نشاني از تعليق و تبيين در آنها ديده نشده و و ديده ناشدني است، مگر اينكه در معناي «شرح و تبيين» چنان توسعه و تصرفي بعمل آوريم كه عاقبت سر از وحي و نبوت درآورد و كار پيشوايان، نه شرح شريعت، بل تداوم نبوت گردد. اين همان راهي است كه شيعيان غالي رفتهاند و امامتي ناسازگار با خاتميت بناكرده اند».
عرض ميشود:
به دعاوي بدون ارائه : نمونه، سند، ونشان، كذب و افتراء گفته ميشود.
با اين شدت! انكار عدم ارجاع احكام صادره از جانب اهل البيت(ع) را به كتاب و سنت، بدون ذكر نمونهاي از آن، حاكي از يك نوع كوردلي است كه ممكن است در پي تجاوز به حدود الهي، در فرد پديد آيد«كذلك نطبع علي قلوب المعتدين».
حول دعاوي مستند بر اكاذيب، و افترائات، چگونه ميتوان سخن گفت ؟!
آزاده باشيم، و سخن خود را بر حقائقي بنيان نهاده، و سپس به عنوان ادعاء، آن را مطرح كنيم.
از صاحب مقاله تقاضا ميشود: نمونه هائي از سخنان اهل البيت(ع) را كه به ادعاي ايشان« ارجاعي به قرآن يا سنت نبوي نرفته و نرفتني است»، ارائه دهد؛ تا سخن ايشان از دائره كذب، دروغ، و افتراء خارج شده؛ و در آن قابليت براي صرف وقت ايجاد شود، و براي پي گيري از صحت يا سقم، در خور انديشه شود.
صرف وقت در اكاذيب و افترائات، اتلاف وقت و اسراف در عمر، و فسادي در نظام تشريع است؛ كه اجتناب از آن ضروري است.
اضافه ميكنم: نبوٌت يعني حامل نظام تشريع بودن نبيٌ؛ و چون علمي است برتر از سائر علوم متداوله در هرامتي، و پياده نمودن آن منوط به تزكيه و تعليم در همه امت ها، امري كه با عكس العملها و موانعي بس بسيار مواجه ميشود، و فائق آمدن براينگونه موانع كار انبياء را بس مشكل و گاه غير عملي ميسازد، همچون امت نوح؛ پياده شدن آن در امت ها، مستلزم آموزش مرحله به مرحله يكايك امت، و در نتيجه به گذشت زماني بس طولاني نياز دارد.
در پياده نمودن نظام تشريع، مسئوليت اوصياء پيامبران اولوالعزم، عينا همان مسئوليت انبياء است در تزكيه و تعليم امت به آنچه در نظام تشريع، براي آن امت، در نظر گرفته شده است؛ بدون آنكه اين مشاركت، خللي را در امر رسالت انبياء اولوا العزم موجب شود.
و اما اين گفته:
«آدميان دانش خود را يا بي واسطه اكتساب و اجتهاد بدست ميآورند يا به واسطه آن. و دانش پيامبران از قسم نخست است. و اين دانش، يا مقرون به عصمت است يا نيست و دانش پيامبران از قسم نخست است. و اين دانش بي واسطه مقرون به عصمت، يا براي ديگران حجت است يا نيست و دانش پيامبران از قسم نخست است. حال شيعيان غالي همه اين مراتب سه گانه را براي امامان خود قائلاند وغافلند از اينگه چنين اعتقادي گويا با خاتميت نمي سازد. برآن دانش بيواسطه اجتهاد و اكتساب، نام وراثت نهادن، و عمل پيشوايان را تبيين ناميدن و خودشان را شارحان نه شارعان خواندن، مطلقا ماهيت امر را عوض نمي كند و از خاتميت جز اسمي باقي نمي گذارد.اين هم پذيرفتني نيست كه بگوئيد: «امامان هرچه دارند از پيامبر دارند» چون پيامبر خاتم نمي تواند منصبي را به ديگران اعطا و تفويض كندكه ختميت او را نقض نمايد و نبوت او را تداوم بخشد. از اينكه بگذريم، هر درجهاي از درجات قرب الهي براي سالكان، علي قدر مراتبهم ميسور است»
در پاسخ به اين سخن: «حال، شيعيان غالي همه اين مراتب سه گانه را براي امامان خود قائل اند»،
عرض ميشود: آيا جز عصمت، خصيصه و ويژگي ديگري ميتواند فرد را واجب الاطاعة نمايد ؟!
اگر عصمت نباشد، فرد مصون از گناه نيست؛ و واجب الاطاعة بودن درغيرمعصوم، غير قابل تحقق است،چون: «لاطاعة في معصية الله».
پيامبر اكرم، صلي الله عليه و آله، با خصيصه عصمت، و به فرمان الهي، واجب الاطاعة گرديده است.
صدور يك نوع فرمان راجع به واجب الاطاعة بودن پيامبر اكرم، صلي الله عليه و آله، و اولوا الامر، حاكي از وجود عصمت در اولوا الامر است.
«اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم»
حال، آيا انطباق اولوا الامر را بر اهل البيت(ع)، شما پذيرا هستيد يا نه، سخن ديگري است؛ لازم است اعلام فرمائيد.
در هرحال، عصمت به وجود پيامبر اكرم، صلي الله عليه و آله، منحصر و ختم نمي شود.
وجود جميع خصائص و ويژگيهاي موجود در پيامبر اكرم، صلي الله عليه و آله، كه موجب شده خداوند متعال اعلام فرمايد كه او وفرشتگانش بر نبيٌ درود ميفرستند، و در پي آن مؤمنان را نيز امر به درود فرستادن بر او نمايد:
«إنٌ الله و ملائكته يصلٌون علي النبيٌ، يا أيٌها الذين آمنوا، صلٌوا عليه و سلٌموا تسليما»، ولازمه صلوات همزمان بر نبي و برآل، و عدم ختم نمازهاي روزانه مگر با درود و صلوات بر نبيٌ و آل، دليلي است آشكار بر و جود خصائص و ويژگيهاي نبيٌ درآل، مطلبي كه اهل سنت نيز به آن اذعان و اعتراف دارند.
قال النيسابوري في تفسيره عند قوله تعال«قل لا أسئلكم عليه أجرا إلاٌ المودٌة في القربي» :
«كفي شرفا لآل الرٌسول و فخرا ختم التشهد بذكرهم و الصلوة عليهم في كلٌ صلوة»
باپذيرش عصمت در آل، يعني: اهل البيت(ع)، كذب و دروغ را در ساحت مقدس آنان، نمي تواند راهي باشد.
علي اميرالمؤمنين،عليه السلام، ميفرمايد:
«نحن شجرة النبوة، ومحطٌ الرٌسالة، ومختلف الملائكة، و معادن العلم، و ينابيع الحكم، ناصرنا و محبٌينا ينتظر الرحمة، و عدونا ومبغضنا ينتظر السطوة»
(ما‹اهل البيت› شجره نبوت، جايگاه رسالت، محل رفت و آمد فرشتگان، معادن دانش، وچشمه سارهاي حكمتيم. ياران و دوستان ما در انتظار رحمت پروردگار، و دشمنان ما در انتظار عقاب او هستند)
لازمه شريك رسول الله، صلي الله عليه و آله، بودن اهل البيت(ع) در امر تبليغ رسالات، مجهز بودن آنانست به همان ويژگيها و خصائصي كه پيامبر اكرم(ص) واجد آن بود؛ بدون آنكه بر نبوت و خاتميت آن حضرت(ص) خللي وارد آيد.
خاتميت نه به معناي قطع انوار هدايات الهي، قطع برنامه تزكيه و تعليم امت، و قطع ادامه پياده شدن نظام تشريع است؛ بلكه به معناي پايان يافتن ارسال رسل براي آوردن نظام تشريع ديگري، غير از اسلام، است.
كافي است دقت در معناي خاتميت، و سپس دقت در حديث المنـزلة كه متفق عليه نزد جميع مسلمين است.
اگر به عصمت در اهل البيت(ع) قائل باشيم، لازمه فرموده اميرالمؤمنين(ع):
«أري نور الوحي و الرٌسالة، و أشمٌ ريح النبوة»؛ وفرمايش رسول الله،صلي الله عليه و آله:
«إنٌك تسمع ما أسمع، و تري ما أري...»
آگاهي آن حضرت به علوم وحياني است كه بالاصالة بر رسول الله، صلي الله عليه و آله، نازل ميشد، و بالتبع آن حضرتش گيراي آن بود.
واما اين گفته:
«تا اين جهان به نور وجود حضرت خير البشر منور بود، اين احكام ظاهر نبود و از آن سرور به مردم نرسيده بود و بعد از رحلت نبي و اقطاع وحي الهي، حكم شرعي متجدد نمي تواند شد. پس قرار اين نوع احكام شرعيه به چه نحو ميتواند شد و علم به آنها از چه راه حاصل ميشود»
عرض ميشود:
قرآن كريم، كتابي است علمي براي نظام تشريعي جاودانه؛ كه لازمه جاودانگي، در بر داشتن اين كتاب است آنچه را كه بشر باديه نشين زمان نزول، بشر متمدن كنوني، و تا آخرين بشر متمدن جهان هستي، نياز مند آن باشد.
«ما فرٌطنا في الكتاب من شئ» ويا: «لا رطب و لا يابس إلاٌ في كتاب مبين»، براين امر دلالت دارد.
سراغ روايات نمي روم, و تنها به يكي دو فرموده باز گو شده از مولي اميرالمؤمنين، عليه السلام، اكتفا ميكنم.
حضرتش(ع) فرموده بود:
«ما من شئ تطلبونه إلاٌ و هو في القرآن، فمن اراد ذلك فليسألني»
آيا، مخاطب اين فرموده، تنها مردم صدر اسلام بودند؛ يا خطابي است به بشريت تاپايان هستي او در اين جهان؟
پس چه بسيار مسائلي در قرآن كريم كه به يكي از دلائل زيرين، هنوز باز نشده است.
1- نرسيدن زمان لازم براي پياده شدن آن قسمت از نظام.
2- در غيبت بسر بردن امام معصوم، صلوات الله عليه، كه عالم بكل ما في القرآن است.
به جهت همين عدم امكان دستيابي به جميع علوم قرآني است، كه تاكيد فرمودهاند در زمان غيبت، دين موضوع سياست قرار داده نشود؛ زيرا ممكن است مسائلي عنوان شود كه دانش شما به علوم قرآن، كافي براي پاسخ به آن مسائل نباشد.
به عنوان مثال عرض ميكنم:
آيا، موضوع توان بشر به سفر به كرا ت آسماني، و گسترش روز افزون جهان آفرينش در زمان نزول قرآن كريم، باسلطه هيئت بطلميوسي برجهان، قابل طرح و پياده شدن بود ؟!
هر دو موضوع به عنوان بيان حقيقتي، در قرآن كريم آمده است؛ ولي چون زمان، پياده شدن آن برنامهها را اقتضاء نمي كرد، آن حقائق تبيين نگرديد.
1- «يا معشر الجن و الإنس إن استطعتم أن تنفذوا من اقطار السماوات و الارض فانفذوا، لا تنفذون إلاٌ بسلطان»
2- «و السماء بنيناها بأيد و إنا لموسعون»
آيا، حال كه زمان مناسب براي تبيين آن فرا رسيده، اگر تبيين شود؛ چون به نظر شما ختم نبوت به معناي ختم برنامه پياده شدن نظام تشريع است، و با رحلت نبي اكرم (ص) و اقطاع وحي الهي حكم شرعي مجدد نمي تواند شد، تبيين اين حقايق و مانند آن، امري باطل است ؟!
ابتدا به تربيت مردم در باره لزوم و وجوب رعايت مقررات پرداخته ميشد، يعني:«تزكيه»؛ و ضمن آن هريك را، هنگام پيش آمدهائي فردي و يا اجتماعي، با قانون و مقررات مربوط به آن پيش آمد، آگاه مينمودند؛ و پس از پياده شدن آن قانون خاص در مرحله اي، آن را به صورت عام براي همگان به عنوان قانوني لازم الاتباع، اعلام ميداشتند.
شخص رسول الله، صلي الله عليه و آله، كه قرآن كريم براي او يكجا نازل شده بود، بالاصالة، و مولي علي،عليه السلام، كه در دامان نبي اكرم(ص) پرورده شده، و ناظر به انوار نازله وحياني بود،بالتبع، از محتواي قرآن كريم و آنچه را كه خداوند متعال از فرمودههاي خود اراده فرموده بود، به طور كامل آگاه بودند؛ نه آگاهي و دانشي تنها مختص زمان وحي، بلكه براي مراحل مختلفه پياده شدن نظام تا آخر اين جهان هستي.
با رحلت رسول الله، صلي اله عليه و آله، پياده شدن نظام تشريع متوقف نشد؛ بلكه تا جهان باقي است، پياده شدن اين نظام در مراحل مختلفه همچنان ادامه خواهد داشت.
در زمان حيات رسول الله،صلي الله عليه و آله، مراحلي از نظام پياده شد؛ وپس ازرحلتش(ص)، مراحلي ديگر پياده گرديد.
و همانگونه كه عرض شد، اين پياده شدن پس از مواجهه افراد جامعه بامشكلاتي, و حل آن طبق مقررات نظام جديد، براي آحاد امت تفهيم و تبيين ميشد؛ و اين تبيين و تفهيم نياز به وحي جديد نداشت، چون دستور العمل نظام به طور تمام و كمال در قرآن كريم آمده است؛ و تنها شرط لازم براي تبيين، دانش به علوم آمده در اين كتاب آسماني بود كه در علي اميرالمؤمنين، عليه السلام، در زمان حيات رسول الله،صلي الله عليه و آله، وبالتبع در سائر امامان معصوم،عليهم السلام، از ذريه علي،عليه السلام، به وجود آمده بود.
آيا، بدون به وجود آمدن دانش نسبت به تمام علوم و معارف وحياني آمده در قرآن كريم، در علي(ع)، شخص رسول الله (ص) فرموده است: ظمن كنت مولاه فهذا عليٌ مولاه؟!
همين عبارت، به تنهائي براي اثبات واجد بودن علي،عليه السلام، تمام خصائص و ويژگيهاي موجود در نبي اكرم(ص)، ولازم براي ولايت بر امت، و لازم براي تداوم پياده نمودن نظام تشريع، كافي است .
تنها فرقي كه بين رسول الله(ص)، با علي اميرالمؤمنين(ع)، از نظر نظام تشريع جديد، وجود دارد: حامل و عالم بودن رسول الله،صلي الله عليه و آله، به نظام تشريع، و تنها عالم بودن علي اميرالمؤمنين(ع) نسبت به آنست؛ كه حامل بودن همان رسالت و نبوت است.
به اين گفته دلالت دارد اين عبارت از خطبه غدير رسول الله، صلي الله عليه و آله، هنگام معرفي علي اميرالمؤمنين، عليه السلام، را به مردم:
«...ما من علم إلاٌ و قد علمته عليٌـا و هو الإمام المبين»
(دانشي نبود مگر آنكه من آن را به علي آموختم، و او است امام مبين)
بنا براين، علوم و معارف قرآن كريم، كه «فيه تبيان كلٌ شئ» است، به صورت تام و تمام در اختيار علي، عليه السلام، قرار داده شده بود.
آيا، مراد از«تبيانا لكلٌ شئ» بودن قرآن كريم، تبيين امور و مسائل زمان نزول قرآن كريم است؛ ويا به جهت جاودانگي، تبيان همه امور و مسائل، تا پايان جهان هستي ؟
بنابراين، پياده نمودن نظام تشريع، و برقراري قوانين و مقررات آمده درآن، و تعليم امت را نسبت به آن، نياز به حيات رسول الله، صلي الله عليه و آله، و نياز به وحي جديد، ندارد؛ بلكه دانش به محتويات علوم وحياني آمده در قرآن كريم همراه با عصمت، كه امري است قرار گرفته دراهل البيت (ع)، براي اين منظور كافي است.
به همين جهت است توصيه و تاكيد رسول الله، صلي الله عليه و آله، نسبت به تمسٌك امت به: الثقليـن، يعني: قــرآن + اهل البيت(ع).
با اين توضيح، اگر مشكل همچنان لاينحل، و جواب پرسش زيرين:
«وحالا چنين اعتقادي با خاتميت پيامبرچگونه قابل جمع است، پرسشي است كه پيگيرانه از تشيٌع غالي بايد پرسيد و نوميدانه به انتظار پاسخ بايد نشست»، داده نشده است، موارد اشكال خود را بر اين توضيح اعلام داريد؛ تا به توضيحي يشتر، مبادرت شود.
و اما امامت و ولايت، در مكتب تشيع خاص اهل البيت(ع) است؛ و امري است، همچون رسالت، انتخابي از جانب خداوند متعال.
در تعريف امامت، رسول الله، صلي الله عليه و آله، ميفرمايد:
«سمٌي الإمام إماما لأنٌه قدوة للناس، منصوب من قبل الله تعالي ذكره مفترض الطاعة علي العباد»
(امام، امام ناميده شده چون الگو و سرمشقي است براي مردم، منصوب به اين مقام از جانب خداوند متعال، و واجب الاطاعة براي همگان).
امـام فردي است منصوب به امامت از جانب خداوند متعال، ولازمه واجب الاطاعة بودن امام، وجود ويژگي عصمت است در او؛ كه در غير اين صورت، امامت غير قابل تحقق است.
ويا: فرموده ثامن الحجج علي بن موسي الرضا،صلوات الله عليه، در مورد امامت مولي امير المؤمنين، عليه السلام:
«إنٌ الإمامة لا تكون بفعل منه في نفسه، و لا بفعل من الناس فيه اختيار او تفضيل او غير ذلك، إنٌما يكون بفعل من الله عزٌ و جلٌ فيه، كما قال لإبراهيم:‹إنٌي جاعلك للناس إماما›، و كما قال عزٌ و جلٌ لداود(ع): ‹يا داود، إنٌا جعلناك خليفة في الأرض›...
فالإمام إنٌما يكون إماما من قبل الله باختياره إيٌاه»
(امامت كاري از جانب خود آن حضرت، يا كاري از جانب مردم كه در آن اختيار، برتري، ومانند آن در نظر گرفته شده باشد، نبود؛ بلكه كاري بود از خاوند متعال در او(علي)؛ چنانچه به ابراهيم ميفرمايد:‹ما تو را براي مردم امام قرار داديم›؛ و يا فرموده اش خطاب به داود(ع):‹ما تو را خليفه در روي زمين قرار داديم› ...پس امام تنها از جانب خداوند و به انتخاب اوا، امام ميشود)
ويا:
«إنٌ الأئمة من قريش غرسوا في هذا البطن من هاشم، لاتصلح علي سواهم، و لا تصلح الولاة من غيرهم »
(امامان از قريش اند، و درخت وجودشان در اين دودمان از هاشم غرس شده است؛ ديگران را نه شايستگي امامت و رهبري است؛ و نه شايستگي ولايت وحكومت)
«ليس علي الإمام إلاٌ ما حمٌل من امر ربٌه »
( برعهده امام نيست، مگر آنچه از جانب پروردگارش به عهده او قرار داده شده است)
از اينگونه فرمودهها در كتب روائي سني و شيعه، كه بر انحصاري بودن امامت در اهل البيت(ع)، و بر منصوب بودن آنان از جانب پروردگار دلالت دارد، بسيار است؛ كه در صورت نياز، به ذكر آنان خواهم پرداخت.
لازمه تحقق«ولايت مطلقه اي»،كه ادعا ميشود، عصمت است؛ خصيصه و ويژگي كه منحصر در اهل البيت(ع) است.
دعاوي و عملكرد اهل عرفان را نبايد به حساب دين گذاشت، چون هنگامي كه اهل عرفان ادعاي الوهيت و خدائي را برهمگان جائز بدانند:«صحٌ له التـألٌه»3، سائر دعاوي، بدون رعايت تطابق آن با اصول دين و مذهب، كار مشكلي نخواهد بود.
ائمه اهل البيت(ع) برائت خود را از اهل عرفان (صوفيه) با صراحت و طي عباراتي گوناگون اعلام فرمودهاند. براي آگاهي بيشتر به كتاب راقم اين سطور به نام «فلسفه و عرفان از نظر اسلام)، مراجعه فرمائيد.
الگو و سرمشق همگان در عمل مطابق علوم و معارف اسلامي، و چگونگي بهره وري از آن در امور فردي و اجتماعي، تنها و تنها اهل البيت(ع) ميباشند:
«لقد كان لكم في رسول الله أسوة حسنة».
برداشت ناصحيح از خاتميت،و رحلت رسول الله،صلي الله عليه و آله، را، به معناي قطع رابطه خلق با خدا پنداشتن، اينگونه اشكالات عقيدتي را موجب ميشود.
عرض شد: خاتميت يعني: ختم همه نظامهاي تشريع پيشين به اسـلام، و ختم
دستورالعمل نظامهاي تشريع پيشين به دستور العمل جديدي به نام قرآن كريم، بدون قطع رابطه خداوند متعال با خلق خود.
چون، در اين نظام تشريع جديد نيز، هدايت همگان به دست خداوندمتعال است:
«إنٌ علينا للهدي»، ويا: «يزيد الله الذين اهتدوا هدي»،
بدون نياز به واسطهاي به نام رسول يا نبيٌ براي اخذ اين هدايات به صورت وحي
«إنٌا هديناه السبيل إمٌا شاكرا و إما كفورا» ويا: «فألهمها فجورها و تقواها»،
كه الهامي است مستقيم، بدون نياز به رسول يا نبيٌ.
شرط قرارگرفتن در صراط مستقيم، و برخورداري از جميع نعم و آلاء الهي:
«وأسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة»، متابعت كامل از دستورالعمل نظام تشريع نازله و مدونه در كتابي به نام قرآن كريم است.
« اتٌبعوا ما أنزل اليكم من ربٌكم و لا تتٌبعوا من دونه أوليـاء، قليلا ما تذكٌرون»
و اما اين گفته:
«شيعيان با طرح نظريه غيبت، خاتميت را دو قرن و نيم به تأخير اندختند و گرنه همان آثاري كه بر غيبت مترتب است بر خاتميت هم متفرع است، با اين تفاوت كه براي خاتميت ذاتي رسول، تبيين خردپسندتري ميتوان عرضه كرد تا براي غيبت عرضي و ناگهاني و نا منتظر امام منتظر»
عرض ميشود:
در اين انديشه نيز، همان برداشت نابجاي از خاتميت، حاكم است.
خاتميت، يعني آورنده آخرين نظام تشريع براي بشر، نظام تشريعي تام و تمام با دستور العملي مدون و مناسب براي بشر، و لازم الاتباع تا پايان اين جهان.
رشد روز افزون بشر، عدم اقتضاء پياده شدن نظام را در يك مرحله و در زمان نزول دستور العمل نظام، يعني: زمان نزول قرآن كريم، در پي داشت.
ناسخ و منسوخها در زمان وحي، به چه معنا است؟
قانوني به صورت موقت ابلاغ ميشد، تا مردم را براي پذيرش قانون اصلي نظام آماده سازد؛ و پس از آمادگي و ابلاغ قانون اصلي، قانون موقت نسخ ميشد.
«ما ننسخ من آية او ننسها نأت بخير منها او مثلها»
در دستورالعملي كه براي اين نظام تشريع فرستاده شده از تبيين چيزي كه ممكن است روزي بشر، تا پايان اين هستي، به آن نياز داشته باشد، كوتاهي نشده است.
«ما فرٌطنا في الكتاب من شئ» و «نزٌلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شئ»
با رسيدن بشر به رشدي پذيراي اموري نوين، نظام جديد كه همه اصول و فروع آن در قرآن كريم آمده است، پياده خواهد شد.
چه كسي از عهده پياده نمودن كامل اين نظام، مطابق دستور العمل از پيش فرستاده شده، برمي آيد ؟
كسي كه واجد همان خصائص و ويژگيهاي شخص رسول الله، صلي الله عليه و آله، بوده و با برخورداري از عصمت و دانش كامل نسبت به دستور العمل نظام، قرآن كريم، دانشي كه در اختيار افراد منتخب و ويژهاي است:
«ثمٌ أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا»
همراه با ولايت كليهاي بر همه چيز و همگان، وقدرت و توان براي پياده نمودن نظام و دفع عكس العمل ها؛ چون: «ليس شئ أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن».
اگر پياده شدن اين نظام در زمان رسول الله، صلي الله عليه و آله، امكان پذير ميبود؛ آيا به تأخير انداختن آن، و محروم داشتن بشريت از بهره وري از چنين نظامي كامل، ظلم به حساب نخواهد آمد؟!
اگر قانوني از قوانين اين نظام توسط يكي از ائمه اهل البيت(ع)، با وجود قبض يدها، روشده است كه در زمان رسول الله، صلي الله عليه و آله، رو نشده بوده است، به دليل اقتضاء زمان براي ظهور آن بوده است؛ و هيچگاه اهل البيت(ع) خودسرانه و براساس رأي خود، حكمي صادر نفرموده و فتوائي ندادهاند. به اين حقيقت دلالت دارد فرموده صادق آل محمد، صلوات الله عليهم:
«ما من أمر يختلف فيه إثنان إلاٌ و له أصل في كتاب الله، لكن لا تبلغه عقول الرجال»
وبا اين اعلام رسمي:
«إنٌا لو كنٌا نحدثكم برأينا و هوانا لكنٌا من الهالكين، و لكنا نحدٌثكم بأحاديث نكنزها عن
رسول الله، صلي الله عليه و آله، كما يكنز هؤلاء ذهبهم و ورقهم»
(اگر به رأي و هواي نفس خود با شما سخن ميگفتيم، از هلاك شوندگان بوديم؛ و لكن
با شما سخن ميگوئيم به سخناني كه از رسول خدا(ص) ذخيره نموده ايم؛ همانگونه كه
ديگران طلا و اوراق بهادار خود را ذخيره ميكنند)
آيا، ممكن است كساني كه نزد شما:
«در جلالت شأن آن بزرگواران سخن و نزاعي نيست»،
خلاف گفته خود، عمل نموده باشند؟!
آيا، پياده شدن هرچه كاملتر نظام، كه لازمه اش رشد هرچه كاملتر بشريت براي گيرائي مسائلي نوين است، اتمام خاتميت است يا ناقض آن؟!
پس، آثاري كه بر غيبت مترتب است، يعني: رشد بشريت و در نتيجه اقتضاء پياده شدن نظام تشريع بالتمام و الكمال، از آثار خاتميت و مكمل آنست، نه ناقض و وارد كننده خللي برآن.
و اما اين گفته:
«رهاسازي عقل انساني» و «به خود وانهادگي» آدميان را كه از بركات خاتميت برشمرده بودم، مدلولش آن نيست(چنانكه شما پنداشته ايد) كه عقل در اسارت ديانت است و انبياء دشمن خرد ورزي اندو با پايان گرفتن دوره نبوت، ايام طربناك آزادي فرا ميرسد. بلكه معنايش اين است كه پس از در گذشت خاتم رسولان، آدميان در همه چيز حتي (وبالاخصٌ)در فهم دين به خود وانهادهاند و ديگر هيچ دستآسماني آنان را پا به پا نمي برد تا شيوه راه رفتن بياموزد. و هيچ نداي آسماني تفسير«درست» و نهايي دين را در گوش آنان نمي خواند تا از بد فهمي مصون بمانند. راه دينداري از آن پس،جون راه زندگي، از ميان زدوخوردها ميگذرد و تكامل خود را نه از دخالتهاي گاه و بيگاه ماورائي، بل از تنازع و تعاون خردهاي وارسته
زميني ميگيردكه در نقد و فهم و تحليل، بي پروا و از تقليد رستهاند. اين رهايي از دخالت مستقيم آسمان را شيعيان از دوران غيبت مهدي آغاز ميكنند.
عرض ميشود:
هيچگاه انسان به خود وگذاشته نشده و نمي شود، چه قبل از ظهور رسول الله، صلي الله عليه و آله، و چه پس از ظهور.
برداشت نابجاي از خاتميت، ايجاد چنين تخيلاتي را موجب شده است!
خداوند متعال مالكيت خود را برنظام هستي رها ننموده، تا موجودي از موجودات آن به نام انسان، يله رها شده و به خود واگذاشته شده باشد.
«أيحسب الانسان أن يترك سدي» (آيا انسان به اين پندار است كه يله رها ميشود)
اقدام به انجام هركاري، در انساني كه از اختياري جزئي برخوردار است، به عهده انسان؛ ولي تحقق انجام يا عدم انجام آن كار،، به اذن خداوند متعال است.
«ما قطعتم من لينة او تركتموها قائمة علي اصولها فبإذن الله»
(قطع درختي، يا باقي گذاردن آن بر تنه اش، به اذن خداوند است)
از كجا به اين پندار رسيده ايد كه «پس از در گذشت خاتم رسولان، آدميان در همه چيز حتي (وبالاخص) در فهم دين، به خود وانهاده اند»؟!
شخص رسول الله، صلي الله عليه و آله، حامل پيامي بود براي انسانها از جانب خداوند متعال مبني بر پايه گذاري نظام تشريعي نوين، و مامور به ابلاغ اين نظام به مردم آن روزگار بلاواسطه، و براي روزگاران پس از خود با واسطه؛ و مامور به جا گذاردن منشور اين نظام نوين را پس از خود در اختيار مردم، همراه با معرفي آناني كه پس از او، تبيين، تعليم، و آموزش اين منشور، در توان و قدرت آنان بود:
«مثل اهل بيتي كسفينة نوح من ركبها نجي و من تركها غرق»
كه حديثي است متفق عليه بين سني و شيعه؛و از اينگونه احاديث، چه بسيار!
هدايت انسانها منوط به فراگيري اين منشور نظام، يعني: قرآن كريم، نزد معلمان انحصاري آن و معرفي شده از جانب رسول الله، (ص)، و عمل طبق آن ميباشد؛ و روي اين نكته پيامبر خاتم(ص)، بس تاكيد فرموده است.
«من التمس الهدي في غير القرآن أضلٌه الله»،
«من ابتغي العلم في غير القرآن أضلٌه الله»
با ارسال پيامبرخاتم(ص)، همراه با منشوري حاوي آنچه را كه ممكن است بشر روزي به آن نياز داشته باشد، و با اعلان رسمي :«قد جائكم من الله نور و كتاب مبين»، خداوند متعال بشر را به تنها راه اصلي سعادت، ميخواند.
اگر بشر در همه چيز و بالاخص در امر دين، به خود واگذاشته شده بود؛ ديگر اينهمه اوامر و نواهي و وعد و وعيدها، و بشر را به متابعت از رهنمونهاي آمده در قرآن كريم امر نمودن، معنا نداشت.
«اتٌبعوا ما أنزل اليكم من ربٌكم و لا تتٌبعوا من دونه أولياء قليلا ما تذكرون»
(از آنچه از جانب پروردگارتان برشما نازل شده، پيروي كنيد؛ و از اولياء ديگري جز او پيروي نكنيد؛ چه كم متوجه ميشويد!)،
هذا صراطي مستقيما فاتٌبعوه و لا تتٌبعوا السبل فتفرٌق بكم عن سبيله، ذلكم وصٌاكم به لعلٌكم تتٌقون»
آيا، شخص رسول الله(ص)، در زمان حيات به همه آحاد امت دست رسي داشت، تا آنان را پا به پا ببرد وشيوه راه رفتن به آنان بياموزد ؟!
كه پس از رحلتش(ص)، احساس چنين كمبودي در شما بوجود آمده است؟!
«فذكٌر إنٌما أنت مذكٌر، لست عليهم بمصيطر»
هدايات، همواره به دست خدا است؛ بدون منوط بودن آن به حضور فيزيكي نبي يا امام «إنٌ علينا للهدي»
وجود نبي يا امام، تنها به منظور تعليم و آموزش است؛ اگر آموزش هائي از قبل پياده شده باشد، تمسك امتهاي خلف به آن آموزش ها، همراه با إعمال تزكيه برخود، يعني:عمل صالح، گيرايي انوار هدايات الهي و به صراط مستقيم هدايت شدن، امري حتمي است. «أنٌ الٌذين آمنوا و عملوا الصالحات يهديهم ربٌهم بايمانهم»
پس هدايات سماوي، قطع ناشدني و همواره در حال تابش است؛ ولي گيرائي آن امري است كه به خود انسان بستگي دارد.
اگر به عللي، انسان دچار كوردلي شده باشد«طبع علي قلوبهم فهم لايعلمون»، «طبع علي قلوبهم فهم لايفقهون»، ديگر براي تنفيذ انوار هدايات سماوي در دل اينگونه افراد، راهي نيست؛هرچند در حضور رسول الله، صلي اله عليه و آله، ويا امامي معصوم(ع) باشند. «إنٌك لا تهدي من أحببت، ولكنٌ الله يهدي من يشاء»
و اينكه:
و هيچ نداي آسماني تفسير«درست» و نهايي دين را در گوش آنان نمي خواند تا از بد فهمي مصون بمانند.
آيا رسيدن نداي آسماني بر بشر، منوط به حيات و حضور فيزيكي شخص رسول الله، صلي الله عليه و آله، نزد يكايك افراد بشر است ؟!
آيا، همه گروندگان به اسلام در زمان حيات حضرتش(ص)، به جهت حضور فيزيكي آن حضرت(ص) در مكه يا مدينه، از بد فهمي مصون مانده بودند ؟!
در زمان حيات رسول الله، صلي الله عليه و آله، افراد يا ملت هايي كه با فاصلههاي هزاران كيلومتري از حضرتش(ص) ميزيسته اند، چگونه نداي آسماني در گوش آنان خوانده ميشد ؟!
آيا اسلام و ايمان همه ملت ها، در زمان حيات رسول الله، صلي الله عليه وآله، بوده است؟!
افراد يا ملت هايي كه پس از رحلت آن حضرت(ص) به اسلام گرويده و ايمان آورده اند، چگونه نداي آسماني در گوش آنان خوانده شده،وچگونه از بد فهمي مصون مانده اند؟!
واينكه:
راه دينداري از آن پس، جون راه زندگي، از ميان زدوخوردها ميگذرد و تكامل خود را نه از دخالتهاي كاه و بي گاه ماورائي، بل از تنازع و تعاون خردهاي وارسته زميني ميگيرد كه در نقد و فهم و تحليل، بي پروا از تقليد رستهاند.
عرض ميشود:
دينداري چيزي است و ايمان چيز ديگر.
«يمنٌون عليك أن أسلموا، قل: لا تمنٌوا عليٌ اسلامكم، بل الله يمنٌ عليكم بأن هداكم للإيمـان»
ممكن است من به عنوان دين، گوساله پرست، گاوپرست، بت پرست وحتي هستي پرست باشم.
ناگزير، هدايات الهي به هيچ وجه شامل حال من نخواهدشد؛ چون براي خداوند متعال شريك قائل شده ام، و مرتكب گناهي شده ام غير قابل بخشش؛ و در پي آن، دچار كور دلي شده ام که «طبع علي قلوبهم فهم لا يفقهون»، در نظام تشريع برآن مترتب است.
و چون انوار هدايات سماوي را ديگر به سوي دل من راهي نيست؛ از ايمان حقيقي، و ورع و تقواي حقيقي، در من مانندي، نمي تواند اثري باشد؛ و شيطان نيز كه دشمن ترين دشمن انسان ودر پي هلاكت ابدي او است،
«إنٌ الشيطان لكم عدوٌ مبين. إنٌما يأمركم بالسوء و الفحشاء و أن تقولوا علي الله ما لاتعلمون»، مرا از راه «أن تقولوا علي الله ما لاتعلمون» به شرك كشانده، و به هدف خود ميرسد؛ در نتيجه، من مانندي را با افكاري باطل سرگرم ميكند، تا به كمبود هايي چون: عدم شرح صدر، عدم تابش نور ايمان،...كه از جانب خداوند متعال است، متوجه نشوم.
«إنٌ الٌذين ارتدٌوا علي أدبارهم من بعد ما تبيٌن لهم الهدي الشيطان سوٌل لهم و أملي لهم»
ولي اگر من به عنوان دين، به نظام تشريعي گرويده باشم كه خداوند متعال آن را براي هدايت انسان، مقرر و ارسال داشته است؛ لازمه آن تحت تابش انوار هدايات سماوي قرارگرفتن من، و تنفيذ آن انوار دردل من خواهد شد؛ و با پديد آمدن ايماني در من، در جميع امور مورد هدايت خداوند متعال قرار خواهم گرفت:
«يهديهم ربٌهم بايمانهم»؛ و در نتيجه سيطره ولايت رباني، كه ولايتي است تنها بر مؤمنان به الله؛ نه مؤمنان به هر گاو، گوساله، بت، ويا مؤمن به هستي؛ نه درتاريكي وظلمتي خواهم ماند، و نه پشت درب بسته اي.
«الله وليٌ الٌذين آمنوا يخرجهم من الظلمات إلي النٌور».
پس، در هر حال هدايات، منحصر در هدايات سماوي است كه از جانب خداوند متعال است: «إنٌ هدي الله هو الهدي»؛ و اگر از طريق ديگري به مطلبي برسيم و آن را هدايت به پنداريم، يقينا از القائات شيطاني است«الشيطان سوٌل لهم و أملي لهم».
بنابراين، رحلت رسول الله، صلي الله عليه و آله، و خاتميت، به معناي قطع هدايات سماوي نيست، بلكه گروندگان به اين نظام تشريع جديد، يعني : اسـلام، با سعي در تزكيه خود از طريق عمل صالح، به صالحين نيز خواهند پيوست.
«و الٌذين آمنوا و عملوا الصٌالحات لندخلنٌهم في الصٌالحين»
و اما اينكه:
اين رهائي از دخالت مستقيم آسمان را شيعيان از دوران غيبت مهدي آغاز ميكنند
هر ادعائي بدون شاهد، مدرك، و يا سند، تهمت و افتراء نام دارد.
چه شده كه به اين راحتي به شيعه تهمت ميزنيد ؟!
شيعه، يعني: پيرو اهل البيت(ع) و پيرو تعاليم آمده در مكتب اهل البيت(ع).
آيا،از فرمودههاي اهل البيت(ع) برادعاي خود، كه افتراء وتهمتي است، شاهدي داريد؟
توصيه و سفارش بس شديد اهل البيت (ع) به شيعيان، عدم رجوع به منبعي غير از قرآن است : «من طلب الهدي في غير القرآن أضـله الله »
«لا تتجاوز في التوحيد ما ذكره الله تعالي في كتابه فتهلك»
آنچه را كه من راجع به هدايت، و انحصار آن در سماوي بودن آن، عرض كردم، براساس تعاليم آمده در قرآن است.
و من نيز بحمد الله و منٌه يكي ازخدمتگذاران دوستان و شيعيان اهل البيت، صلوات الله عليهم اجمعين، ميباشم؛ و برداشت من از تعاليم اسلام، انحصارهدايات د ر سماوي بودن آنست.
كدام شيعه، رهائي از دخالت مستقيم آسمان را از دوران غيبت مهدي آغاز كرده است؟! اميد است شنواي پاسخ اين سئوال باشيم!
و اما اين گفته:
من نيك ميدانم كه ختم نبوت، مفهوم فاخر و فربهي است كه كلام شيعي به دليل موانع دروني، تاكنون به درستي و انصاف با آن روبرو نشده است و حق آن را چنانكه بايد نگذارده است و بر حسنات و بركات آن آگاهي نيافته و گواهي نداده است و آن قدر در تحليل و توجيه (ناكام) غيبت، تكلٌف و تفلسف ورزيده است كه از تبيين كامياب و كمياب خاتميت فرومانده است، و «سنگ خاتميت به سينه زدن» را گويي سيٌئهاي ميداندكه بايد از آن استغفار كرد.
عرض ميشود:
به اضلال الهي دچار شدن، بگونهاي كه نه هدايتي پس از آن باشد«من يضلل الله فما له من هاد»؛ و نه يادآوري و تذكري، سودبخش «و إذا ذكٌروا لا يذكرون، ؛ تنها در پي غفلت و لغزشي است!
و احتياط بسيار در گفتار و كردار لازم است، تا انسان ناخودآگاه بدينگونه چالش ها، نيفتد.
معناي خاتميت همانست كه عرض شد: رسولي از جانب خداوند متعال مامور به آوردن آخرين نظام تشريع براي بشر شده است، و چون اين نظام تشريع جاودانه است، و نظام تشريع ديگري در پي آن نخواهد بود، پس ارسال رسل به آورنده آخرين نظام تشريع، ختم شده است .
و نفس عنوان خاتميت، موضوعي نيست كه منع بهره وري ما را از تعاليم كساني كه شريك در موضوع خاتميت بوده اند، موجب گردد.
صلوات دائم امتهاي اسلامي نمازگزار بر محمٌـد، صلي الله عليه و آله، و آل او، براي رسيدن به اين حقيقت كه خاصيت وجودي محمٌـد، صلي الله عليه و آله، در زمان حيات، عينا بريكايك آل، پس از رحلت خاتم (ص) مترتب است، كافي است.
در هر نظام تشريعي، معلم آن دوره نسبت به ملت خود كه شاگردان معلم آن دوره اند، داراي يك ارزشند؛ ولي نسبت به مجموعه نظام، معلم كلاس آخر به علت واجد بودن دانش برتر، از سائرين ارجح است.
دانش آموزان و دانشجويان كلاس و ترم آخر نيز، در سطح بالاتري از دانش نسبت به سائر دانش آموزان و دانشجويان قرار دارند.
در نتيجه نسبت ارزشي معلمان به شاگردان امري است ثابت«لا نفرق بين احد من رسله»، و نفس ختـم كلاس ها، و مراحل دانش پژوهي به معلمي در آخرين كلاس، و استادي در آخرين مرحله، هيچگونه امتيازي را براي آخرين معلم و استاد نسبت به دانش آموز و دانشجو، موجب نمي شود؛ جز ارجحيت آخرين معلم در مجموعه نظام نسبت به سائر معلمين، بل نسبت به همگان.
پس ارزش وجودي آخرين معلم و برتري او بر همگان، امري بديهي است؛ ولي ارزش افراد امت، كه دانش پژوهان اين دوره آخر به حساب ميآيند، به چگونگي و ميزان بهره وري آنان از اين معلم آخر بستگي، دارد؛ و گرنه، نفس در كلاس آخر بودن، و معلم آخر بودن، امتياز آفرين براي شاگرد و معلم نيست.
آيا، به جا نبود صاحب مقاله از آن مفهوم فاخر و فربهي كه نفس خاتميت براي ايشان ايجاد كرده است، به ادعاي صرف اكتفا نكرده، و چيزي از آن ارائه مينمود، تا با تدبر در آن ديده ميشد، تشيع چه مانعي بر سر راه بهره وري از عنوان خاتميت ايجاد كرده است؟!
يقينا، اين نيز همچو عشق خودساخته عارفان(صوفيه)، با معبودي خود ساخته به نام هستي است؛ كه از آن چه بزم و طربي براي خود به راه انداخته اند!
با دور شدن از خداي حقيقي، شيطان بايد با چنين بزم و طرب هائي، عارفان را با عشق, وشما مانندهائي را با مفهوم خاتميت، سرگرم سازد، «الشيطان سوٌل لهم و أملي لهم»، تا تذكر و يادآوري ها، نتواند كارساز باشد! «فإذا ذكٌروا لا يذكرون».
اما اين گفته:
«آن كه كانون و ذاتي دين است شخص پيامبر و تعليمات گوهري او است، وباقي هرچه صبغه تاريخي و گوهري دارد، قشري و عرضي است، يعني حكمي يا واقعهاي است «ممكن» كه ميتوانست بگونهاي ديگر باشد لذا در دائره ايمانيات نمي گنجد. نزاع بر سر غيبتي كه (به اعتقاد شيعيان) در شرايط تاريخي ديگر، ميتوانست رخ ندهد و پيشوايي كه ميتوانست غيبت نكند و بماند و به اجل طبيعي درگذرد، و امام ديگري پس از او در آيد، حاصل چنداني براي دينداري ندارد و بر ضعف و قوت ايمان كسي نمي افزايد و مسلمان بودن يا نبودن گسي را رقم نمي زند».
عرض ميشود:
باشخص پيامبر، صلي الله عليه و آله، و تعليمات نخستين او، كلاس درس و دانشگاهي همراه با كتاب علمي، به نام قرآن كريم، براي تدريس در آن حوزه، تشكيل شد.
آيا، با رحلت رسول الله، صلي الله عليه و آله، درب اين حوزه علمي الهي، بايد بسته ميشد؛ يا بنا بر ادامه تعليم و تعلٌم در آن بود؟
ولايت رسول الله، صلي الله عليه و آله، حاكي از دانش كلي او(ص) نسبت به كتاب درسي نازله، و دانش او در چگونگي تزكيه و تعليم امت است.
آيا، در زمان حيات رسول الله(ص)، امت به بهره وري كامل از وجود معلم و كتاب درسي مربوطه، دست يافت؛ و همگان به دانش آمده در كتاب، كتابي كه «لا رطب و لا يابس إلاٌ في كتاب مبين» و« تبيانا لكل شئ» است، و فارغ التحصيل شدن نسبت به آموزش آن، موفق گرديدند ؟!
لزوم معلم همراه با كتاب علمي، آنهم كتابي كه «فيه تبيان كل شئ» است، امري است اجتناب ناپذير؛ پس هيچگاه بشراز وجود معلم نسبت به قرآن كريم، بي نياز نخواهدشد.
به همين دليل است معرفي رسول اللهٌ,، صلي الله عليه و آله، معلم پس از خود را با عبارت:
«من كنت مولا فهذا علي مولاه»، با خطاب به امت در خطبه غدير، و سائر فرمودههاي او(ص) در لزوم تمسك به اهل البيت(ع)، به عنوان معلمان انحصاري قرآن، فرموده هايي كه علاوه بركتب روايي شيعه، كتب روايي اهل سنت نيز مملو است از آن؛ همچون فرموده اش(ص) در خطبه غدير:
«و أوقفه يوم غدير خم فأعلم الناس:«أنٌه مولي كل مؤمن و مؤمنة» و قال له :«أنت منٌي وأنا منك»، و قال له :«تقاتل علي التأويل كما قاتلت علي التنزيل»، و قال له: «أنت منٌي بمنزلة هرون من موسي»، و قال له:«أنا سلم لمن سالمت و حرب لمن حاربت»،و قال له :«أنت العروة الوثقي»، و قال له:«أنت تبيٌن لهم ما اشتبه عليهم بعدي»، وقال له:«أنت إمام كل مؤمن و مؤمنة و وليٌ كل مؤمن و مؤمنة بعدي»
ويا:«عليٌ باب علمي و مبيٌن لأمٌتي ما اختلف فيه من بعدي»
ويا:«ياعلي! أنت وارث علمي و المبيٌن لأمٌتي ما أرسلت به»
ويا :«من طلب الهدي من غيرهم فقد كذٌبني»
آيا، پذيرش توصيهها و اوامر آنكس كه كانون و ذاتي دين است، ضروري است، يا نه؟
آنكس كه فرستنده رسول الله، صلي الله عليه و آله، و منزل قرآن كريم است، لازمه پياده شدن نظام تشريع را، پذيرش آوردههاي پيام آور خود، و اجتناب از آنچه كه او نهي مي كند، اعلام داشته است:
«وما آتاكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا»
1- بر پيام آور خود امر فرموده است معرفي معلم كتاب، و معرفي آنكس را كه، پس از او، ادامه تزكيه و تعليم، همراه با ولايتي كلي بر بشر، با او است.
2- «يا أيٌها الرٌسول بلٌغ ما أنزل إليك من ربٌك و إن لم تفعل فما بلغت رسالته ...»
و در اهميت موضوع همين بس، كه در صورت عدم اجراء اين امر، نبوت و رسالت شخصيتي چون رسول اكرم، صلي الله عليه و آله، كأن لم يكن، وغير انجام شده به حساب ميآمد.
اگر احيانا در صدور اين آيه شريفه در مورد امامت علي، عليه السلام، شك داريد؛ به كتاب شريف الغدير ج2-ص214، مراجعه شود تا ناظر بر اين داستان, از زبان اهل سنت باشيد.
البته، مقام نبي اكرم(ص) والاتر از آن است كه به فرمان خداوند متعال بي اعتناء باشد؛ ولي براي تفهيم اهميت موضوع به امت، و اينكه تكميل رسالت به امامت، و ادامه تزكيه و تعليم، به انجام اين وظيفه، يعني: تعيين امام و معرفي امامت بستگي دارد، خداوند متعال بدينگونه با شدت پيامبر(ص) خود را مورد خطاب قرار داده است!
پس، آغازرسالت، كه گشودن دار العلم و دانشگاهي الهي است براي آموزش بشريت، بدينگونه نيست كه در وجود نبي اكرم،صلي الله عليه و آله،خلاصه شده باشد، تا لازمه رحلت حضرتش(ص)، بسته شدن درب اين دار العلم علمي الهي بر روي جهانيان باشد!
خيـــر! با تعيين و معرفي معلمان انحصاري اين دارالعلوم الهي، باز بودن آن براي هميشه، اعلام گرديده ست،چون: «ما إن تمسٌكتم بهما لن تضلوا أبدا»
(با تمسك به قرآن كريم + اهل البيت(ع)، هـرگز گمراه نخواهيد شد)؛ به ‹هـرگز›، دقت شود.
و اما اينكه:
نزاع بر سر غيبتي كه (به اعتقاد شيعيان) در شرايط تاريخي ديگر، ميتوانست رخ ندهد و پيشوايي كه ميتوانست غيبت نكند و بماند و به اجل طبيعي درگذرد، و امام ديگري پس از او در آيد، حاصل چنداني براي دينداري ندارد و بر ضعف و قوت ايمان كسي نمي افزايد و مسلمان بودن يا نبودن گسي را رقم نمي زند»
عرض ميشود:
ابتداء بايد ديد دينداري چيست، و سپس در پي شناخت عوامل ايجاد، تخريب، تقويت، و تضعيف كننده دين برآمد.
دينداري، يعني: خداشناسي؛ حال چه اين خدا، گاو، گوساله، بت، هستي، و مانند آن باشد؛ وچه خداوندي بنام الله تبيين شده در قرآن كريم.
ارسال رسل و انزال كتب براي معرفي و شناساندن خداي حقيقي به انسان ها، از راه تزكيه و تعليم، بوده است.
در پي خدا بودن، امري است در سرشت انسان ها؛ كه با عدم دسترسي به تعاليم انبياء الهي، بشربراي خود وبراساس فرهنگي كه درآن رشد يافته، خداياني ميساخته است.
در فرهنگ ايران باستان،هستي به عنوان خدا انتخاب شده بوده است؛كه خدائي هستي در گروهي از ملت ايران به نام عارف(صوفي)، به قوت خود باقي است.
انبياء و رسل بشر را به سوي خداي حقيقي، از راه تزكيه و تعليم، هدايت مينمودند؛ ولي ميبينيم با اندك فاصلهاي بين مردم و معلم دين، رفتن به سوي خدايان ساختگي، وعقايد نياكاني، بر پي گيري صراط مستقيم و عبوديت خداي حقيقي، ترجيح داده ميشده است ! به داستان موسي(ع)، توجه كنيد:
«و واعدنا موسي ثلاثين ليلة و أتممناها بعشر فتمٌ ميقات ربٌه أربعين ليلة»
ده روز از قرار برگشت موسي(ع)به قومش، تاخير شد؛ و طي آن:
«ثم انخذوا العجل من بعد ما جائتهم بينات»
با اينكه خداشناسي براي آنان تبيين شده بود«بعد ما جائتهم البيٌنات»، ده روز تاخير در برگشت موسي(ع)، قوم او به گوساله پرستي سوق داده شدند:
«اتخذوا عجلا جسدا له خوار».
پس، نظارت و سرپرستي دائم معلمان الهي بر مردم، وتربيت مردم بر لزوم تمسك دائم به اين معلمان، امري قطعي است؛ چون در غير اين صورت، برگشت ملتها از پرستش خداي حقيقي به معبودهاي ساختگي، و به چاله شرك افتادنشان، اجتناب ناپذير خواهد شد.
دينداري و خداپرستي در سرشت انسانها است؛ ولي بسيار بسيار اندكند آناني كه به پرستش خداي حقيقي، نائل ميگردند. «و ما يؤمن اكثرهم بالله إلاٌ و هم مشركون»
بيشتر آناني كه به سراغ خداي حقيقي ميروند، سر از شرك در ميآورند، و حال آنكه اكثر مردم در بي راهه به سر برده و درپي خداي غيرحقيقي ميباشند.
حال، چگونه بايد فاصله بين نبي(ص)، پس از رحلتش، و مردم، و نظارت بر عقائد مردم، و حفظ آنان از گرايش به سوي فرهنگهاي نياكاني خود، «أفإن مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم ؟!»، حفظ شود؟
وجود معلمان انحصاري قرآن، منتخب از جانب خداوند متعال، معرفي شده توسط اين آخرين پيام آور الهي؛ وادامه تزكيه، كه يكي از موارد آن تربيت امت به لزوم تمسٌك به معلمين منتخب؛ و تعلٌم و فراگيري علوم قرآني از آنان، كه تنها منبع موثق مي باشند، تا از هرگونه كجي واعوجاج، مصون مانند.
آيا همه امت در زمان حيات رسول الله، صلي الله عليه و آله، موفق به بهره وري كامل و فراگيري علوم قرآني از او(ص) شدند؟!
همواره آنانيكه هدايت شده و از معلمان الهي بهره ور ميشدند، و به خداي حقيقي ايمان آورده، و سپاسگزار نعمتهاي الهي بودند، اندك بودهاند.
«مايؤمن اكثرهم بالله إلاٌ و هم مشركون»،«ما آمن معه إلا قليل»، «إلاٌ الٌذين آمنوا
وعملوا الصالحات و قليل ماهم»، «ثمٌ توليٌتم إلاٌ قليلا منكم و أنتم معرضون»، «بل لعنهم الله بكفرهم فقليلا مايؤمنون»،«ولكن لعنهم الله بكفرهم فلا يؤمنون إلاٌ قليلا»، «و لا تتٌبعوا من دونه أولياء قليلا ما تذكٌرون»،«وجعلنا لكم فيها معايش و قليلا ما تشكرون»، «أ إله مع الله قليلا ما تذكٌرون»،
از اينگونه آيات كه بر اندك بودن مؤمنان، صالحان، گيرندگان حقايق،... دلالت دارد بسيار است؛ و اكثريت همواره با مشركان، غيرخدا پرستان، غير مؤمنين، غير صالحين، وغير شاكرين، بوده و هست.
«نزاع بر سر غيبتي كه (به اعتقاد شيعيان) در شرايط تاريخي ديگر.....»
نزاع بر سر غيبت، يعني چه ؟ نزاع بين كي و با كي ؟
غيبت كه امري است متفق عليه، و بسياري از علماء اهل سنت برآن اذعان و اعتراف دارند.
آيا نظام تشريعي كه شخص رسول الله، صلي الله عليه و آله، به عنوان ختم نظامهاي تشريع، آورنده آن بود، نمي توانست از همان ابتداء خلقت آورده شده و پياده شود؛ و نيازي به اين تاخير نداشته باشد ؟!
تفاوت گيرائي بشر در ادوار مختلفه، و كلاس در س بودن زندگي براي او، و ارتقاء او به سطحي بالاتر نسبت به گذشتگان، امري است كاملا مشهود.
آيا ميتوان گفت: دانش آموزي با ورود به دبستان، چرا او را دركلاس آخر دبستان، دبيرستان، و يا دانشگاه، جاي ندهيم؛ تا اين چنين تاخيري چندين سالهاي را براي رسيدن او به درجات عاليه دانش، موجب نشده باشيم؟!
گذران مراحلي، با كسب دانش در آن مراحل، براي حصول قابليت درك مطالب مطروحه در مراحل بالاتر، امري است اجتناب ناپذير.
اين برنامه نظام تكوين است؛ و لازمه ارتقاء بشر به مراحلي برتر، گذران مراحلي مادون است، تا قابليت ارتقاء به مراحلي برتر، در او پديدآيد؛ و بدون گذران مراحل مادون، ارتقاء به مراحلي برتر، غير ممكن است.
آيا از استاد دانشگاه براي ارتقاء دانش آموز به مرحله دانشجويي، بدون گذراندن مراحل دانش آموزي، كاري ساخته است ؟!
عامل تاخير دست يابي بشر به تمدن روز، و سفر او به كرات آسماني، چه بوده است؟
گذران مراحلي، يكي پس از ديگري، براي به وجود آمدن قابليت و استعداد گيرائي دانش و تمدن روز در او .
آيا، ختم رسل(ص)، ميتوانست در يك مرحله عرب باديه نشين زمان نزول وحي را به بشر متمدن امروزي، ارتقاء دهد ؟!
آيا بينش عرب زمان شروع رسالت، با بينش عرب زمان رحلت رسول الله، صلي الله عليه و آله، در يك سطح بود ؟!
آيا، آياتي كه در حدود پايان عمر آن حضرت تبيين ميشد، در آغاز امر سالت قابل تبيين بود؟!
لازمه پياده شدن نظام تشريع به طور تام و تمام، رسيدن بشر به قابليت و استعدادي است پذيراي تمام رموز نظام؛ كه بدون ارتقاء اوبه اين سطح، طرح مسائل نوين نظام تشريع، عكس العمل شديد بشررا در مقابل طرح مسائل نظام، موجب شده؛ و ايجاد موانعي هرچه بيشتر را در مقابل پياده شدن يكايك مسائل مطروحه در نظام را، در پي خواهد داشت.
آيا، مدلول آيات شريفهاي چون:
«سخٌر لكم مافي السماوات و ما في الارض جميعا منه؛ إنٌ في ذلك لآيات لقوم يتفكٌرون»، «الله الٌذي رفع السماوات بغير عمد ترونها»
«والسماء بنيناها بأيد و إنٌا لموسعون»
در زمان نزول آيات شريفه، قابل تبيين و پياده شدن بود ؟!
آيا، بر تاخير تبيين آن به زمان حاضر، اعتراضي وارد است ؟!
بشر زمان نزول آيه شريفه، نمي توانست گيراي حقايق مدلول اين آيات شريفه باشد.
ولي، پس از گذران مراحلي طي بيش از هزار سال، قابليت و استعداد درك مدلول آيات شريفه ياد شده، در او پديد آمده است.
و چه نكات بي شمار ديگري راجع به عالم هستي و رموز آن در قرآن كريمي كه
«ما فرطٌنا في الكتاب من شئ»، وجود دارد كه بوئي از آن حتي به مشام بشر متمدن امروزي، هنوز نرسيده است؛ و لازمه آن تبييناتي است غير قابل پياده شدن مگر توسط شخصي به همان خصلت و ويژگيهاي رسول الله، صلي الله عليه و آله، و دانا به علوم ورموز آمده در قرآن كريم همچون دانائي حضرتش(ص)، و ارتقاء بشر به سطح دانايي لازم.
آيا، برتاخير تبيين همه مدلولات آيات شريفه قرآن، اعتراضي وارد است.
آيا، بر وجود شخصي مبيٌن و معلم تمام علوم آمده در قرآن كريمي كه «لا رطب و لا يابس إلاٌ في كتاب مبين» در زمان مناسب و معين، اعتراضي وارد است؟!
وجود چنين شخصي، صلوات الله عليه، موجب تماميت رسالت و خاتميت است؛ كه بدون او، و بدون تبيين علوم قرآني توسط او، رسالت و خاتميت نمي تواند به تماميت و كمال توصيف شود؛ و اكمالي را كه خداوند متعال به دين و نظام تشريع نسبت داده است:
«اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي» كمالي است بالقوة، و به فعل در آمدن آن منوط به پياده شدن كامل اين نظام است.
لازمه ختم نظامها بودن اين نظام تشريع، و لازمه «لا يأتيه الباطل بين يديه و لا من خلفه» بودن آن، تام و تمام بودن آنست؛ بگونهاي كه اگر بشر به هرنوع تمدني كه ممكن است به مخيله بشر كنوني خطور نكند، برسد؛ اين نظام تشريع، به شرط به صورت كامل پياده شدنش، كافي براي اداره آن تمدن باشد.
و اما اين گفته:
نزاع بر سر غيبتي(كه به اعتقاد شيعيان) در شرايط تاريخي ديگر، ميتوانست رخ ندهد و پيشوايي كه ميتوانست غيبت نكند و بماند و به اجل طبيعي درگذرد، و امام ديگري پس از او درآيد، حاصل چنداني براي دينداري ندارد و بر ضعف و قوت ايمان كسي نمي افزايد و مسلمان بودن يا نبودن كسي را رقم نمي زند.
عرض ميشود:
مطالبي كه به عقائد شيعه نسبت داده ميشود، از كجا آمده است؟
آيا عقائدي است مقتبس از مكتب اهل البيت(ع) ؟!
پس، چرا نمونهاي از آن را، به عنوان صدق گفتار خود، بازگو نكردهايد؟!
اين سخن مانند اين است كه گفته شود:
خداوند متعال ميتوانست، بدون آفرينش اين جهان، همه موجودات را در عالم پس از اين جهان، اسكان دهد؛ پس جهان آفرينشي كه ميتوانست نباشد؛ و زندگي و مرگي را انسان در آن تجربه نكند، نمي تواند برفلاح يا عدم فلاح، ورستگاري يا عدم رستگاري موجودي در دار آخرت، رقم بزند.
بلي، هركاري از خداوند متعال ساخته است«إنٌه علي كل شئ قدير»،ولي براي آگاهي از افعال ربوبي، بايد بركرسي الوهيت نشست تا بتوان از رموز كار او و از رموز آفرينش، با خبر شد.
يكي از علتهاي آن ممكن است عدم توان بشر بر سكني گزيدن در عالم آخرت، بدون تجربه زندگي دراين دنيا باشد.
در اسلام و مكتب تشيع، همانگونه كه در شناخت ذات، راهي نيست؛ در شناخت افعال او نيز، راهي نيست.
«ولم تجعل للخلق طريقا الي معرفتك إلاٌ بالعجز عن معرفتك»
ولي، براي گروهي به نام عارف(صوفي)،كه از فرهنگ قديم ايران ارث ميبرند، چون خدا شدن امكان پذير است«صحٌ له التـألٌه»؛اينگونه شناختها نيز، با فناء در ذات، امكان پذير ميشود.
در مكتب تشيع، وجود فيزيكي يكايك ائمه اهل البيت(ع)، بمنزله همان وجود فيزيكي رسول الله، صلي الله عليه و آله، در حال حيات بود:
«الأئمة بمنزلة رسول الله(ص)، إلاٌ انهم ليسوا بأنبياء»
پس، همان خاصيت فيزيكي كه وجود شخص رسول الله(ص)، براي امت اسلامي داشت؛ در پي اين امر خداوند متعال:«قل لا أسألكم عليه أجرا إلاٌ المودٌة في القربي»، ائمه اهل البيت(ع)، نيز براي شيعيان و دوستان خود داشتند؛ وبا فقدان رسول الله(ص)، شيعه خود را يتيم و بي سرپرست، نيافت. «أنا و عليٌ أبوا هذه الأمة».
پس، شيعه همواره معادني براي فراگيري علوم قرآني، در اختيار داشت؛ و آن شعف و سروري را كه براي هر مؤمن به خدايي از رسيدن به خدمت رسول لله(ص)، حاصل ميشد؛ براي شيعه نيز از خدمت امامان معصوم(ع) رسيدن، حاصل ميشد، كه تقويت ايمان، و آگاهي بيشتر به علوم و معارف دين را نيز براي آنان، در پي داشت.
و باوجود سياست خلفاء جور بر منع رفت و آمد به خدمت حضرات(ع)، شيعيان آشنا به علوم و معارف اهل البيت(ع) خود را به هر وسيله به خدمتشان ميرساندند.
پس وجود فيزيكي يكايك ائمه اهل البيت(ع)، عاملي بود در رشد دانش وحياني شيعيان، و شناخت بهتر خداوند متعال؛ و در نتيجه تقويت ايمان در آنان.
و چون امامت، اتمام دين و اكمال نظام تشريع است«فإن لم تفعل فما بلٌغت رسالته»، پس امري است ذاتي دين؛ نه عرضي و تاريخي نسبت به آن.
رحلت رسول الله، صلي الله عليه و آله، اگر به معناي قطع همه چيز انگاشته شود، لازمه آن فرو رفتن در ظلمت و تاريكيها است؛ چون فردي كه تبيين آيات قرآني به وجود فيزيكي او بستگي داشت، ديگر وجود ندارد.
و نسبت آنچه كه آن حضرت(ص) در زمان حيات توانست به تبيين آن جهت عرب جاهليت به پردازد، به آنچه قرآن كريم حاوي آنست، همچون نسبت قطره به دريا است.
ولي نزد شيعه و بر اساس احاديثي بسيار، متفق عليه بين سنٌي و شيعه، و از آنها حديث المنـزلـة: «يا علي! أنت منٌي بمنـزلة هارون من موسي إلاٌ أنٌه لا نبيٌ بعدي»، شخص رسول الله،(ص)، تبيين علوم وحياني را پس از خود به علي(ع)، واگذار نمود.
«يا علي! أنت الذي تبيـٌن لأمٌتي ما يختلفون فيه من بعدي، و تقوم فيهم مقامي، قولك قولي، و أمرك أمري، وطاعتك طاعتي، و طاعتي طاعة الله...»
پس، شيعه با رحلت رسول الله(ص)،همه چيز را از دست نداد، بلكه با پذيرش و لايت علي و اولاد علي،عليهم السلام، همچنان به راه پيامبر خدا(ص) در پذيرش تزكيه و تعليم از اهل البيت(ع)،ادامه داد؛ و مسائلي كه براي شيعه آشنا به علوم و معارف اهل البيت(ع) درامر توحيد و خدا شناسي روشن شده است، ديگران را از آن بهرهاي نيست.
به جهت بي بهره بودن از معارف اسلامي، و عدم درك تام و تمام بودن آن، و عدم درك اهميت آنست، كه افرادي حتي با عنوان آيت اللهي، به فرهنگ بيگانگان، و مطالب آمده در كتاب هائي چون اثولوجيـا، كه احيـاء فرهنگ قديم ايراني است، پناه برده؛ و به احياء مطالب فرهنگ بيگانگان، با عباراتي چون:
«نحن قد إحيينا رسوم المتقدمين» افتخار ميكنند؛ و براي پرده پوشي بر عدم درك و بينش خود از معارف اسلامي، ميگويند:
«ما در قرن سوم و چهارم دانشمندان ورزيده و زبردستي داشته ايم كه توانستهاند انديشههاي يوناني و احيانا هندي و ايران باستان را ترجمه كنند.آنان در واقع در هرگوشهاي از دنيا انديشه تابناكي يافتند به جهان اسلام آوردند...»
ويا:
«فرهنگ اسلامي مانند يك سلول زنده رشدكرده و فرهنگهاي ديگر را از يوناني و هندي و ايراني در خود جذب كرد و به صورت موجودي جديد با چهره و سيمائي مخصوص به خود ظهور و بروز كرد»
اگر اسلام به آنچه كه از فرهنگهاي بيگانه جذب كرده، نيازمند بوده است؛ اين نيازناقض ادعاي تام و كامل بودن اسلام است.
در صورت عدم نياز، جاذبيتي از جانب اسلام نمي توانسته نسبت به آن مسائل وجود داشته باشد؛ بلكه نمايانگر سعي ديگراني است در واردنمودن فرهنگ بيگانگان، براي سرگرم نگهداشتن ملت اسلامي با مسائلي غير اسلامي، و ايجاد غفلت در آنان نسبت به آوردههاي اسلام.
نفس باور به وجود ولي و امامي موجود، ناظر برهمه امور، همچون حضور رسول الله، صلي الله عليه و آله، در زمان حيات، عاملي است در زنده نگه داشتن علوم و معارف اسلامي تبيين شده در مكتب اهل البيت(ع)، و بازدارنده امت از بازگشت به سوي عقائد نياکان, وچيزهائي همچون عجل سامري، و مانند آن؛ با اين امتياز كه امت صدر اسلام را از ولايت، خصيصهاي كه از ويژگيهاي اهل البيت(ع) بوده، و غير قابل دسترس براي ديگران، برداشتي نبود؛ ولي اكنون، بر اثر رشد افكار، برداشت آن، به مراتب بهتر از گذشتگان است؛ و با اين بينش، نظارت ولي برهمه امور و برهمگان، و بر رفتار و كردارها، امري است محقق.
و اما اين گفته:
«...قلم را به پرسشي ديگر ميكشاند و آن سمت و صفت "پاسداران علم پيامبر و مستحفظان شريعت" است كه شما به پيشوايان شيعه داده ايد و امامت را بدين سب واجب شمرده ايد و امام غائب را نيز"مستحفظ معاصر" خوانده ايد و همين را حجت حضور غائبانه او دانسته ايد. در جلالت شأن آن بزرگواران سخني و نزاعي نيست. اما نگاه جستجوگر تاريخ- تجربي- پسيني صادقانه ميخواهد ببيند كه جدٌ وجهد اين "حافظان" چه چيز را براي شيعيان محفوظ نگهداشته است كه غير شيعيان از آن محروم مانده اند؟»
عرض ميشود:
هيچگاه شيعه در امر تشريع، امري كه خاص خداوند متعال است، دخالت نكرده، چون شركي است محرز، و«ذنب لايغفر» گناهي نابخشودني؛ وخودسرانه براي كسي منصب و مقامي در نظام تشريع، نتراشيده است.
و اگر براي امامان معصوم خود، عليهم السلام، مقام ومنزلتي قائل است، همان مقام و منزلتي است كه خداوند متعال تعيين فرموده و فرستاده خود را، صلي الله عليه و آله، امر به ابلاغ آن به امت نموده است.
لازمه بحث و گفتوگويي صحيح پيرامون هرموضوعي، ابتدا شناخت صحيح آن موضوع است.
حداقل تاثير ويژگي و خصيصه «در جلالت شأن آن بزرگواران سخني و نزاعي نيست» كه باور شما است، بايد دور بودن واجدان آن خصيصه، از خلاف واقع و حقيقت سخن گفتن باشد.
تنها به سراغ فرمودهاي از مولايمان ثامن الحجج علي بن موسي الرضا، عليه السلام، در تعريف و تبيين امامت، ميرويم؛ كسي كه در جلالت شأن ايشان، قاعدتا نبايد نزد شما، نزاعي باشد:
«...إنٌ الله عزٌ و جلٌ لم يقبض نبيٌه، صلي الله عليه و آله، حتٌي أكمل له الدين و أنزل عليه القرآن فيه تبيان كل شئ، بيٌن فيه الحلال و الحرام، و الحدود و الاحكام، و جميع ما يحتاج اليه الناس كمٌلا، فقال عزٌ و جل:«ما فرٌطنا في الكتاب من شئ»، و أنزل في حجة الوداع و هي آخر عمره،صلٌي الله عليه و آله، «اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا»، و أمر الإمامة من تمام الدين، و لم يمض(ص) حتٌي بيٌن لأمٌته معالم دينه و أوضح لهم سبيله، و تركهم علي قصد الحق، و أقام لهم عليٌـا،عليه السلام، علما و إماما، و ماترك شيئا يحتاج اليه الأمٌـة إلا بيٌنه، فمن زعم أنٌ الله عزٌ و جلٌ لم يكمٌل دينه فقد ردٌ كتاب الله فهو كافر به. هل تعرفون قدر الإمامة و محلها من الأمة فيجوز فيها اختيارهم؟!
إنٌ الإمامة أجلٌ قدرا و أعظم شأنا و أعلا مكانا و أمنع جانبا و أبعد غورا من أن يبلغها الناس بعقولهم، أو ينالونها بآرائهم، أو يقيموا إماما باختيارهم، إنٌ الإمامة خصٌِ الله عزٌ و جلٌ بها ابراهيم الخليل(ع) بعد النبوٌة والخلٌة مرتبة ثالثة، و فضيلة شرٌفه بها و أشاد بها ذكره، فقال:‹إنٌي جاعلك للناس إماما›، فقال الخليل(ع) سرورا بها:‹و من ذريٌتي›، قال الله تبارك و تعالي:‹لا ينال عهدي الظالمين›. فأبطلت هذه الآية إمامة كل ظالم إلي يوم القيامة وصارت في الصفوة، ثمٌ أكرمه الله تعالي بأن جعلها في ذريته أهل الصفوة و الطهارة فقال:‹و وهبنا له إسحاق و يعقوب نافلة و كلاٌ جعلنا صالحين. وجعلناهم أئمٌة يهدون بأمرنا و أوحينا إليهم فعل الخيرات و إقام الصلوة و إيتاء الزكاة و كانوا لنا عابدين›.
فلم تزل في ذريٌته يرثها بعض عن بعض قرنا فقرنا حتٌي ورٌثها الله تعالي النبيٌ، صلي الله عليه و آله، فقال جلٌ و تعالي: ‹إنٌ أولي الناس بإبراهيم للٌذين اتٌبعوه و هذا النبيٌ و الٌذين آمنوا والله وليٌ المؤمنين»فكانت له خاصٌة فقلٌدها عليٌا(ع) بأمر الله تعالي علي رسم فرض الله، فصارت في ذريته الأصفياء الٌذين آتاهم الله العلم و الايمان، بقوله تعالي: «وقال الٌذين أوتوا العلم و الإيمان لقد لبثتم في كتاب الله إلي يوم البعث»
فهي في ولد علي، عليه السلام، خاصٌة إلي يوك القيامة؛ إذ لا نبيٌ بعد محمٌٌد، صلي الله عليه و آله، فمن أين يختار هؤلاء الجهٌال.
إنٌ الإمامة هي منزلة الأنبياء، و إرث الأوصياء، إنٌ الإمامة خلافة الله و خلافة الرسول، صلي الله عليه و آله، و مقام أمير امؤمنين(ع) و ميراث الحسن و الحسين، عليهما السلام.
إنٌ الإمامة زمام الدين، و نظام المسلمين، و صلاح الدنيا و عزٌ المؤمنين، إنٌ الإمامة أسٌ الإسلام النامي، و فرعه السامي، بالإمام تمام الصلاة و الزكاة و الصيام و الحجٌ و الجهاد، و توفير الفئ و الصدقات، و إمضاء الحدود و الأحكام، و منع الثغور و الأطراف.
الإمام يحلٌ حلال الله، و يحرٌم حرام الله، و يقيم حدود الله، و يذبٌ عن دين الله، و يدعوا إلي سبيل ربٌه بالحكمة، و الموعظة الحسنة، و الحجٌة البالغة، الإمام كالشمس الطالعة المجلٌلة بنورها للعالم و هي في الأفق بحيث لا تنالها الأيدي و الأبصار.
الإمام البدر المنير، و السراج الزاهر، و النور الساطع، و النجم الهادي في غياهب الدجي، و اجواز البلدان و القفار، و لجج البحار، الإمام الماء العذب علي الظماء،
و الدلٌ علي الهدي، والمنجي من الرٌدي، الامام النار علي اليفاع، الحار لمن اصطلي به، والدليل في المهالك، من فارقه فهالك، الإمام السحاب الماطر، و الغيث الهاطل،
و الشمس المضيئة، و السماء الظليلة، و الأرض البسيطة، و العين الغرٌيزة، والغدير و الروضة.
الإمام الأنيس الرفيق، و الوالد الشفيق، والأخ الشقيق، و الأمٌ البرٌة بالولد الصغير،
و مفزع العباد في الداهية النآد، الإمام أمين الله في خلقه، و حجته علي عباده، و خليفته في بلاده، و الداعي إلي الله، والذابٌ عن حرم الله.
الإمام المطهٌر من الذنوب و المبرٌا من العيوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، نظام الدٌين، و عزٌ المسلمين و غيظ المنافقين، و بوار الكافرين.
الإمام واحد دهره، لايدانيه أحد، و لايعادله عالم، و لايوجد منه بدل و لا له مثل و نظير، مخصوص بالفضل كلٌه من غير طلب منه له و لا اكتساب، بل اختصاص من المفضٌل الوهٌاب.
فمن ذا الٌذي يبلغ معرفة الإمام، أو يمكنه اختياره، هيهات هيهات، ضلٌت العقول، و تاهت الحلوم، و حارت الألباب، و خسئت العيون، و تصاغرت العظماء، وتحيٌرت الحكماء، و تقاصرت الحلماء، و حصرت الخطباء، وجهلت الألبٌاء، و كلٌت الشعراء، و عجزت الأدباء، و عيبت البلغاء، عن وصف شأن من شأنه، أو فضيلة من فضائله، و أقرٌت بالعجز و التقصير، و كيف يوصف بكلٌه، أو ينعت بكنهه، أو يفهم شئ من أمره، أو يوجد من يقوم مقامه و يغني غناه، لا كيف و أنٌي؟ و هو بحيث النجم من يد المتناولين، و وصف الواصفين، فأين الاختيار من هذا؟ و أين العقول عن هذا؟
و أين يوجد مثل هذا ؟!
أ تظنٌون أنٌ ذلك يوجد في غير آل الرسول محمٌد،صلي الله عليه و آله، كذبتهم والله أنفسهم، و منٌتهم الأباطيل، فارتقوا مرتقا صعبا دحضا، تزلٌ عنه إلي الحضيض أقدامهم، راموا إقامة الإمام بعقول حائزة بائرة ناقصة، و آراء مضلٌة، فلم يزدادوا منه إلاٌ بعدا، قاتلهم الله أني يؤفكون، و لقد رامو صعبا، و قالوا إفكا، و ضلٌوا ضلالا بعيدا، و وقعوا في الحيرة، إذ تركوا الإمام عن بصيرة، و زيٌن لهم الشيطان أعمالهم فصدٌهم عن السبيل وكانوا مستبصرين.
رغبوا عن اختيار الله و اختيار رسول الله، صلي الله عليه و آله، و أهل بيته إلي اختيارهم و القرآن يناديهم: «و ربٌك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة سبحان الله و نعالي عما يشركون». وقال عزٌ و جلٌ:«وما كان لمؤمن و لا مؤمنة إذا قضي الله و رسوله أمرا أن يكون لهم الخيرة من أمرهم»، وقال:«ما لكم كيف تحكمون. أم لكم كتاب فيه تدرسون.إنٌ لكم فيه لما تخيٌرون. أم لكم أيمان علينا بالغة إلي يوم القيامة إنٌ لكم لما تحكمون. سلهم أيٌهم بذلك زعيم. أم لهم شركاء فليأتوا بشركائهم إن كانوا صادقين». و قال عزٌ و جلٌ:«أفلا يتدبٌرون القرآن أم علي قلوب أقفالها»، «أم طبع الله علي قلوبهم فهم لا يفقهون»، «أم قالو سمعنا و هم لا يسمعون . إنٌ شرٌ الدواب عند الله الصمٌ البكم الٌذين لا يعقلون. و لو علم الله فيهم خيرا لأسمعهم و لو أسمعهم لتولٌوا و هم معرضون»،أم« قالوا سمعنا و عصينا»، «بل هو فضل الله يؤتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم».
فكيف لهم باختيار الإمام ؟! الإمام عالم لا يجهل، و راع لا ينكل، معدن القدس و الطهارة، و النسك و الزهادة، و العلم و العبادة، مخصوص بدعوة الرسول، صلي الله عليه و آله، و نسل المطهرٌة البتول، لا مغمز فيه في نسب، و لا يدانيه ذوحسب، في البيت من قريش و الذروة من هاشم، و العترة من الرٌسول،صلي الله عليه و آله، و الرٌضا من الله عزٌ و جلٌ، شرف الأشراف، و الفرع من عبد مناف، نامي العلم، كامل الحلم، مضطلع بالإمامة، عالم بالسياسة، مفروض الطاعة، قائم بأمر الله عزٌ و جلٌ، ناصح لعباد الله، حافظ لدين الله.
إنٌ الأنبياء و الأئمة، صلوات الله عليهم، يوفٌقهم الله و يؤتيهم من مخزون علمه و حكمه ما لا يؤتيه غيرهم، فيكون علمهم فوق علم أهل الزمان في قوله تعالي: «أفمن يهدي إلي الحقٌ أحقٌ أن يتٌبع أمٌن لا يهدٌي إلاٌ أن يهدي، فما لكم كيف تحكمون»، و قوله تعالي:
« و من يؤت الحكمة فد أوتي خيرا كثيرا»، و قوله في طالوت:«إنٌ الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة في العلم و الجسم و الله يؤتي ملكه من يشاء، و الله واسع عليم»، و قال لنبيه،صلي الله عليه و آله:«أنزل عليك الكتاب و الحكمة و علٌمك ما لم تكن تعلم، و كان فضل الله عليك عظيما» و قال في الأئمة من اهل بيت نبيٌه و عترته و ذريٌته، صلوات الله عليهم: «أم يحسدون الناس علي ما آتاهم الله من فضله فقد آتينا آل إبراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما. فمنهم من آمن و منهم من صدٌ عنه وكفي بجهنٌم سعيرا»
و إنٌ العبد إذا اختاره الله عزٌ و جلٌ لأمور عباده، شرح صدره لذلك، و أودع قلبه ينابيع الحكمة، و ألهمه العلم إلهاما، فلم يعي بعده بجواب، و لا يحيرفيه عن الصواب، فهو معصوم مؤيٌد موفٌق مسدٌد، قد أمن من الخطايا و الزلل و العثار، يخصٌه الله بذلك ليكون حجته علي عباده، و شاهده علي خلقه، و ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم.
فهل يقدرون علي مثل هذا فيختارونه أو يكون مختارهم بهذه الصفة فيقدٌمونه، تعدٌوا – وبيت الله – الحقٌ و نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم كأنٌهم لا يعلمون، و في كتاب الله الهدي و الشفاء، فنبذوه و اتٌبعوا أهوائهم، فذمٌهم الله و مقٌتهم و أتعسهم فقال جلٌ و تعالي:«و من أضلٌ ممٌن اتٌبع هواه بغير هدي من الله إنٌ الله لا يهدي القوم الظالمين»، وقال:«فتعسا لهم و أضلٌ أعمالهم»و قال:«وكبر مقتا عند الله و عند الٌذين آمنوا كذلك يطبع الله علي كل قلب متكبٌر جبٌار»،و صلٌي الله علي النبيٌ محمٌد و آله و سلٌم تسليما كثيرا»
(خداوند متعال نبي خود،صلي الله عليه وآله،را به سوي خود فرا نخواندمگر پس از اكمال دين و نزول قرآن كه در آن بيان همه چيز است ؛و در آن تبيين فرمود: حلال وحرام،حدود و احكام، و تمام آنچه كه مورد نياز تمام انسانها است؛ وفرمود: ‹ از بيان چيزي در اين كتاب فروگزار ننموده ايم ›.
و امر امامت از ويژگي تام وتمام بودن دين است، وحضرتش (ص) از دنيا رحلت ننمود مگر پس از تبيين علوم دين خود، وارائه راه آن به امت.
وپس از اگاهي از فرا رسيدن زمان سفر خود به سوي پروردگار، امت را ترك ننمود مگر پس از نصب علي،عليه السلام، به عنوان علم ونشاني در ميان امت، وامام و پيشوا براي آنان ؛ وچيزي نبود كه امت محتاج آن باشد مگر آنكه حضرتش (ص )آن را بيان فرمود. وهركه بپندارد كه خداوند دين خود را كامل ننموده، كتاب خد را قبول نكرده است، و هركه كتاب خدا را قبول نكند كافر به آنست.
آيا قدر و منزلت امام و جايگاه او نسبت به امت، امري است شناخته شده تا بتوانند نسبت به آن، وتعيين آن، مختار و مجاز باشند؟!
امامت، امري است از نظر ارزش والاترين، واز نظرشأن برترين، واز نظر مكان بالاترين، واز نظر جايگاه محكم واستوارترين، واز نظر نيل و رسيدن به آن دورترين مقام نسبت به عقل مردم، تا بتوانند با آراء خود به آن دست يابند، وبه اختيار خود آن را (امامت) برپا دارند!
امامت منزلت و مقامي است كه خداوند متعال آن را به ابراهيم، به عنوان سومين رتبه پس از مقام نبوٌت و خلٌت، اختصاص داده است؛ و يك فضيلت و برتري كه ابراهيم را به آن مجد و كرامت بخشيد، كرامتي با اعلان رسمي آن در فرموده اش: «من تورا براي مردم امام قراردادم»؛ ابراهيم(ع) با سرور و نشاط از اين اعلام، گفت: و همچنين از ذريه و فرزندانم ؟ خداوند متعال فرمود: «عهد من شامل ستمكاران نمي شود»؛ با اين فرموده به امامت هر ظالم و ستمگري تا روز قيامت، حكم بطلان داده شد، و امامت موضوعي شد انتخابي، سپس با قراردادن امامت در فرزندان ابراهيم، آناني كه خالص و پاك بودند، به ابراهيم كرامت بخشيد، و فرمود:«و به او اسحاق و يعقوب را عطيٌهاي اضافي داديم و همه آنان را از صالحين قرار داديم. و آنان را اماماني قرار داديم تا مردم را طبق دستور ما هدايت كنند؛ و به آنان نيكوكاري، اقامه نماز، و اداء زكات را وحي نموديم، و آنان پرستندگان ما بودند».
و همچنان، امامت در فرزندان ابراهيم، يكي پس از ديگري، و زماني پس از زماني ديگر، ارث گونه جريان داشت؛ تا اينكه خداوند متعال نبي اكرم،صلي الله عليه و آله، را وارث امامت قرار داد، و فرمود:« سزاوار ترين مردم به ابراهيم، آناني هستند كه از او پيروي كردند و اين پيامبر و كساني كه به اوگرويده اند؛ و خدا است ولي مؤمنان».
پس امامت امري شد اختصاصي براي رسول الله (ص)؛ و او نيز آن را، به امر خداوند متعال و به روشي كه از جانب خداوند ماموربه آن شده بود، آن را به علي(ع) واگذار نمود؛ و امامت امري شد قرارگرفته در فرزندان پاك و منتخب او، آناني كه خداوند متعال به آنهاعلم و ايمان عطا فرموده بود، به فرموده اش:‹ به آناني كه علم و ايمان داده شده بود، گفتند: شما طبق كتاب خدا، تا روز قيامت درنگ كرده ايد›. پس امامت امري است ثابت در اولاد علي(ع) تا روز قيامت؛ از آنجا كه پس از محمد، صلي الله عليه و آله، ديگر پيامبري نخواهد بود، پس انتخاب امام توسط اين نادانان چگونه خواهد بود....)
ادامه ترجمه اين خطبه مباركه را چندان لازم نمي يابم؛ چون عبارات بسيار گويا است، وكساني كه در اينگونه فرمودهها تدبر ميكنند، صاحبان فضلي هستند كه به ترجمه عبارات نياز ندارند.ا
و در باره امامت مولي امير المؤمنين، صلوات الله عليه،نيز آن حضرت، عليه السلام، ميفرمايد:
«إن الإمامة لا تكون بفعل منه في نفسه، ولا بفعل من الناس فيه اختيار او تفضيل او غير ذلك، إنما يكون بفعل من الله عز وجل فيه، كما قال لإبراهيم ‹إني جاعلك للناس إماما›، وكما قال عز وجل لداود(ع): ‹يا داود، إنٌا جعلناك خليفة في الأرض›...فالإمام إنٌما يكون إماما من قبل الله تعالي باختياره إيٌاه...»
(امامت امري نيست كه امام آن را براي خود تعيين نموده باشد؛ و نه كاري كه مردم به اختيار خود و با نگرش در بعضي برتريها و مانند آن، براي او انجام داده باشند؛ بلكه كاري است ازجانب خداوند عزٌ وجل نسبت به او، چنانچه خطاب به ابراهيم ميفرمايد : ‹من تورا امام براي مردم قرار دادم›، و به داود(ع) فرمود:‹اي داود، ما تورا خليفه و جانشين در زمين قرار داديم›)
و از اينگونه فرمايشات از همه امامان معصوم، صلوات الله عليهم، كه به گفته شما:«در جلالت شأنشان سخن و نزاعي نيست»، بسيار است.
و هرگاه از يكي از اين امامان معصوم،عليهم السلام، از القربي آمده در آيه شريفه:
«قل لاأسألكم عليه أجرا إلا المودة في القربي» سئوال ميشد،
مي فرمودند: مراد از القربي، امامان معصوم ميباشند.
بامراجعه به كتاب شريف «بحارالانوار»،باب «كتاب الامامة»،وباب«الآل والعترة»، اينگونه روايات متواترات رامي توان مشاهده نمود.
تنها به عنوان نمونه:
«عن أبي جعفر،عليه السلام،في قوله تعالي:‹قل لا أسألكم عليه أجرا إلا المودة في القربي ›،قال:هم الأئمة(ع)»
(امام باقر،عليه السلام، فرمود: القربي، امامان، عليهم السلام، ميباشند)
و روايتي از مصادر اهل سنت:
«عن ابن عباس قال لمٌا نزلت هذه الآية، قيل:يارسول الله! من قرابتك هؤلاء الٌذين وجبت علينا مودٌتهم ؟ فقال: علي و فاطمة و إبناهما»2
با تدبر در اين گفته، مييابيم : آنچه از خصايص و ويژگي هايي كه در حق اهل البيت(ع) به ما رسيده است، حق است.
با فرمودهاي كه از مولي اميرالمؤمنين،عليه السلام، بازگو شد:
«ما من شئ تطلبونه إلاٌ و هو في القرآن، فمن اراد ذلك فليسئلني»
و در پي امر خداوند متعال: وأتوا البيوت من أبوابها»
و فرموده مولي اميرالمؤمنين،عليه السلام:
«نحن الشٌعار و الأصحاب وا لخزنة و الأبواب، و لا تؤتي البيوت إلاٌ من أبوابها، فمن أتاها من غير ابوابها سمٌي سارقا؛ فيهم كرائم القرآن، و هم كنوز الرحمن، إن نطقوا صدقوا، و إن صمتوا لم يسبقوا»
و فرموده إمام صادق، عليه السلام: « و عندنا و الله علم الكتاب كله»
كه از اين فرمودهها در شأن اهل البيت(ع) چه بسيار!
تكرار ميكنم :حد اقل خصيصه جلالت شأني را كه نسبت به اين خاندان مدعي بوديد، بايد غيرخلاف و اقع و حقيقت سخن گفتن آنان باشد.
پس خانداني كه واجد علم كتاباند، كتابي كه «ما فرٌطنا في الكتاب من شئ»، قابليت پياده كردن نظام تشريع، بر اساس اين دانش و به مقتضاي رشد بشر در ادوار مختلفه، در آنان قرار داده شده است؛ كه اين همان معناي امامت قرار داده شده در امام است .
«إنٌه ليس علي الإمام إلاٌ ما حمٌل من أمر ربٌه»
پس، شيعه هيچگاه براي خود: امام، حافظ دين، و امام غائب انتخاب نكرده است؛ چون اينگونه امور خاص ناظم نظام تشريع است، كه دخالت در آن شرك محض است.
اگر در اوامر خدوند متعال، و انطباق آن بر اهل البيت(ع)، و در صدق فرمودههاي اهل البيت(ع)، كساني كه به گفته شما:
«در جلالت شأن آنان نزاع و سخني نيست»، ترديدي است؛ پس ابتدا بايد در جلالت شأن اهل البيت(ع)، و سپس در وجوب يا عدم وجوب اطاعت امر پروردگار در:
«ما آتاكم الرسول فخذوه»، تجديد نظر شود!
«قل لا أسئلكم عليه أجرا إلاٌ المودة في القربي»
«يا أيٌها لٌذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و أولي الامر منكم، فإن تنازعتم في شئ فردٌوه إلي الله و الرٌسول و أولي الأمر منكم»
«وأتوا البيوت من أبوابها».
و اما اين گفته:
اما نگاه جستجوگر تاريخ- تجربي- پسيني صادقانه ميخواهد ببيند.كه جدٌ و جهد اين "حافظان" چه چيز را براي شيعيان محفوظ نگهداشته است كه غير شيعيان از آن محروم مانده اند؟»
عرض ميشود:
با طرح اين سئوال، مطلبي ديگر به ذهنها خطور ميكند:
نگاه جستجوگر تاريخ- تجربي_پسيني صادقانه ميخواهد ببيند كه جدٌ و جهد پيامبر اسلام، چه چيز را براي مسلمانان آورده كه سائرملل از آن محروم مانده اند؟
امت اسلامي از نظر دانش روز، بسيار عقب مانده تر از ملتهاي غير مسلمان معاصر است!
اسـلام، يعني نظام تشريعي وحياني: همراه با علوم و معارفي جهت خداشناسي، با يك سلسله قوانين و مقررات براي تربيت خود، اداره جامعه، اداره مملكت، و اداره بشريت؛ كه پياده شدن آن، پس از فراگيري قوانين و مقررات آمده در آن، به عهده خود بشر است.
در نظام تكوين، خلاف نظام حاكم عملكردن، غير ممكن است؛ چون پي آمد آن فساد و نابودي است.
در نظام تشريع، بشر مختار به عمل كردن يا نكردن طبق قوانين و مقررات آن نظام است؛ و اجباري،همچون اجبار حاكم بر نظام تكوين، در بين نيست، «لا اكراه في الدين»؛ با اينكه عدم پاي بندي به مقررات نظام، فساد و هلاكت تدريجي انسان را درپي دارد.
در ملل متمدن روز، پاي بندي هر ملتي به عمل طبق مقررات و قوانين مملكتي خود بيشتر، پيشرفت جامعه از هر نظر در آن مملكت بيشتر، و تمدن در آن مملكت شكوفاتر؛ كه حقيقتي است كاملا مشهود.
رشد جوامع متمدن، به دنبال بالارفتن دانش عمومي در آن جوامع، آگاهي آنان را نسبت به لزوم رعايت قوانين و مقررات نظام،و عمل طبق آن را، در پي داشته است؛ بدون اينكه عاملي به نام دين مشوق آنان در اينگونه امور باشد.
امتهاي اسلامي را نه از آوردههاي اسلام خبري است، و نه از علوم تجربي حاصله براي بشر !
در موضوع خداشناسي، آوردههاي اسلام را به كنار نهاده؛ و سراغ فرهنگهاي پيش از اسلام رفته اند، و خود را با آن مشغول داشته،و درپي اين برمي آمدند كه به فرهنگهاي بيگانه، رنگ دين زنند؛ و آن را به عنوان علوم اسلامي در امر توحيد، به امت اسلامي معرفي نمايند.
و اكنون نيز فرهنگ قديم ايراني، «هرچه هست همه ايزد است» يا:«هوكل الاشياء» به نام عرفان اسلامي برحوزه و دانشگاه حاكم گرديده، و بيش از پيش، امت اسلامي را از اسلام و علوم اسلامي، دور نموده است.
شرط بهرهوري از اسلام، تزكيه و ايمان حاصله در پي تعلم و آموزش است؛ كه از هيچيك از آندو در جوامع اسلامي اثري نيست.
حصول ايمان، در پي شناخت آوردههاي اسلامي است؛ و نتيجه بخش بودن ايمان پس از عمل صالح است.
آيا، در جوامع اسلامي گروهي كه اين شرط لازم و ملزوم يكديگر در آنان پياده شده باشد، اثري ميتوان يافت ؟!
«فأمٌا الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم أجورهم و يزيدهم من فضله؛ و أمٌا الٌذين استنكفوا و استكبروا فيعذٌبهم عذابا أليما و لايجدون لهم من دون الله وليـٌا و لا نصيرا
(و اما آنان كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند، پاداششان را به طور كامل خواهد داد، و از بخشش خود نيز بر آنها خواهد افزود؛ و اما آنان كه استنكاف كرده و تكبر ورزند، به عذابي دردناك آنان را تعذيب مينمايد؛ و براي خود،غير از خدا،يار و ياوري نيابند)
جوامع اسلامي را كدميك از دو گروه تشكيل ميدهند:
1- «فأما الٌذين آمنوا و عملوا الصالحات ...
2-«و أمٌا الٌذين استنكفوا و استكبروا ...
آيا، از گروه اول در جوامع اسلامي؛ اثري ميتوان يافت؟!
در نور بودن آيات قرآن كريم، قاعدتا نبايد در شما مانندي شكي باشد«جائكم من الله نور و كتاب مبين»؛ ولي، آيا اين نور در همگان با همان ويژگي ذاتي خود، يعني : منوٌريت(روشني بخشي) قابل تنفيذ و تاثير است ؟!
«و إذا ما أنزلت سورة فمنهم من يقول أيٌكم زادته هذه إيمانا؛ فأمٌا الٌذين آمنوا فزادتهم إيمانا و هم يستبشرون. و أمٌا الٌذين في قلوبهم مرض فزادتهم رجسا إلي رجسهم و ماتوا و هم كافرون»
(با نازل شدن سوره اي، افرادي ميگويند: اين سوره بر ايمان كداميك از شما افزوده است ؟! كساني كه ايمان آوردهاند نزول سورهاي بر ايمان آنان افزوده و آنان را مسرور مينمايد. اما در مريض دل ها، نزول هر سورهاي بر پليدي آنان ميافزايد وكافر ميميرند)
ذاتي نور، روشني بخش بودن آن است؛ ولي كور دلي، مانع تنفيذ نور و روشني بخشي آن در دلها ميشود.
پس شرط بهره وري از اسلام، ايماني بر اساس فراگيري علوم و معارف آن، و عمل طبق قوانين نظام تشريع است.
علت عقب ماندگي در علوم تجربي روز، چيست ؟
كوتاهي در آموزش و فراگيري دانشهاي مربوطه.
عدم بهره وري ملتهاي مسلمان از اسلام، چيست ؟
عدم آموزش و فراگيري آوردههاي وحياني اسلام از منابعي موثق.
اگر امتهاي اسلامي به آوردههاي وحياني اسلام آشنا ميشدند، و به آن عمل مي كردند؛ آنگاه دقت در نتيجه اين دانش و عمل، ما را به ارزش بازدهي اسلامي مي رساند؛ ولي با عدم فراگيري آوردههاي اسلامي از منابعي موثق، و عدم عمل مطابق آن آورده ها؛ نگرش در بازدهي اسلام در امتهاي اسلاي، امري خطا و بي مورد است.
اين قضيه، در شيعه بيشتر صادق است؛ زيرا در شيعه با ختم نبوت، همه امور ختم نشد؛ بلكه با تمسك به «قرآن كريم + اهل البيت(ع)»، فراگيري علوم قرآني همچنان بايد ادامه مييافت؛ هرچند كه سياست روز حكومت قرآن را از صدر اسلام، به سلطنت تبديل كرده باشد؛چنانچه مولي اميرالمؤمنين، عليه السلام، ميفرمايد:
«...فلمٌا مضي عليه السلام تنازع المسلمون الأمر من بعده. فوالله ما كان يلقي في روعي و لا يخطر ببالي أنٌ العرب تزعج هذا الأمر من بعده- صلي الله عليه و آله و سلٌم- عن أهل بيته، و لا أنٌهم منحوه عنٌي من بعده! ...»
(به خدا سوگند، هرگز فكر نمي كردم، و به خاطرم خطور نمي كرد كه عرب بعد از پيامبر، امر امامت را از اهل بيت او بگردانند؛ و آن را، پس از او، از من دور سازند!)
ولي، اهل البيت(ع) از وظيفه خود در ادامه تبليغ رسالات، و تزكيه و تعليم امت، تا آنجا كه قابل پياده شدن بود، كوتاهي ننمودند؛ وزندگي پر مشقت و شهادت همه آنان، در پي انجام همين وظائف محوله بوده است «ليس علي الإمام إلاٌ ما حمٌل من أمر ربٌه»
همگان موفق به استفاده از اين فرصتها براي آموزش آوردههاي اسلامي نشده اند«قليل من عبادي الشكور».
پس بايد سراغ اندك افرادي رفت كه توفيق استفاده از اين فرصتهاي خدادادي را يافته، و به آموزش آوردههاي اسلام نزد معلمين انحصاري موفق گرديده اند؛ و ديد آنان چه كسب كرده و چه امتيازي را واجد شدهاند.
«و رحمة ربٌك خير مـمٌا يجمعون» براي اكثريت نبايد بيش از يك تئوري باشد، مگر اندك افرادي كه اين رحمت ربٌ را وجدان نموده و به آن رسيده باشند.
اين رحمت ربٌ همه جا هست، و ما همچون ماهي در آب، در آن غوطه وريم؛ با اينوصف رسيدن به آن و وجدان آن، توفيق همگان نيست.
همچنين است حكم در برداشت از قرآن كريم.
«لا يجهلنٌكم الٌذين لايعلمون . إنٌ علم القرآن ليس يعلم ما هو إلاٌ من ذاق طعمه، فعلم بالعلم جهله، و بصٌر به عماه، وسمع به صممه، و أدرك به ما فات، وحيٌي به بعد إذ مات، و أثبت عند الله عزٌ ذكره الحسنات، و محي به السيئات، و أدرك به رضوانا من الله تبارك و تعالي. فاطلبوا ذلك من عند أهله خاصة، فإنٌهم خاصٌة نور يستضاء به، و أئمة يقتدي بهم؛ هم عيش العلم و موت الجهل...»
(نادانان شما را به جهالت و ناداني نكشانند. علم قرآن را كسي نمي داتد، مگر آنكه طعم آن را چشيده، وبا علم به آن، ناداني و جهل خود را بر طرف نموده باشد؛ وكوري خود را با قرآن به بصيرت و بينائي، و ناشنوائي خود را به شنوائي، تبديل نموده باشد؛ و آنچه را كه از دست داده، با قرآن به آن رسيده باشد؛ و به آن زيستن همچون مرگ را به حيات و زندگي نبديل نموده باشد؛و خوبيهاي خود را نزد خداوند سبحان به ثبت رسانده باشد، و بديها را به كمك قرآن از بين برده باشد؛ و رضا و خوشنودي خداوند متعال را به آن، به دست آورده باشد. پس، علم قرآن را تنها از اهلش بخواهيد، كساني كه به آن تخصيص يافته اند؛ چون آنانند آن نور خاصي كه روشنائي از آن طلب ميشود؛و اماماني كه به آنان اقتداء ميشود؛كه آنانند حيات و زندگي علم، و مرگ و نابودي جهل) اگر تمسك شيعه و علماء شيعه به اهل البيت(ع) ميبود، و از آنان آوردههاي وحياني اسلام را فرا گرفته بودند؛ جا داشت دقت شود و سئوال شود : نتيجه اين فراگيري، و امتياز حاصله براي آنان، چه بوده است.
ولي با عدم تمسٌك به اهل البيت(ع)، و سراغ فرهنگ بيگانگان رفتن، آيا، بازهم بايد پرسيد كه شيعه بودن چه امتيازي براي آنان داشته است ؟!
اگر حوزه يا دانشگاهي فعال، داراي كلاسهاي درس، وحضور طلبه و دانشجو در آن ملاحظه شود؛ جستجو از بازدهي كار آن حوزه و دانشگاه صحيح است.
و لي در صورت عدم مشاهده ي: تشكيل كلاس درسي، حضوراستاد و دانشجويي، و فعاليت علمي؛ در پي بازدهي كار آن حوزه و دانشگاه برآمدن، خطا است.
اينست عينا حكم اسلام و تشيٌع .
اگر شخص رسول الله،صلي الله عليه و آله، اصرار ميفرمايد(رواياتي از منابع اهل سنت):
«عليٌ منٌي بمنزلتي من ربٌي»،«علي وعاء علمي و وصيي و بابي الذي أوتي منه»، و مانند آن . و يا فرمودههاي اهل البيت(ع) :
«...فجائهم بتصديق الٌذي بين يديه، و النٌور المقتدي به. ذلك القرآن فاستنطقوه، و لن ينطق و لكن أخبركم عنه: ألا، إنٌ فيه علم ما يأتي، و الحديث عن الماضي، و دواء دائكم، و نظم مابينكم»
(...و فرستاد براي آنان چيزي را كه تصديق كتابهاي آسماني پيشين بود، و نوري كه بايد به آن اقتدا كنند؛ اين نور همان قرآن است، آن را به سخن آريد. هرچند كه هرگز سخن نمي گويد؛ اما من از جانب او به شما خبر ميدهم :آگاه باشيد، كه در قرآن است دانش آينده، خبر گذشته، داروي بيماريهاي شما، و نظم حيات اجتماعي شما)
«يا كميل لاتأخذ إلاٌ عنٌا تكن منا» (پذيراي سخن از غير ما مباش، تا از ما باشي)
و يا: «نحن الراسخون في العلم، و نحن نعلم تأويله»
(مائيم راسخان در علم، و مائيم دانا به تفسير قرآن)
«بنا عبد الله، و بنا عرف الله، و بنا وحٌد الله»،
(عبادت خدا، شناخت خدا، و توحيد خدا به ما است)، و مانند آن.
و يا فرموده امام صادق،عليه السلام:
«إنٌ الله عزٌ و جلٌ أوضح بأئمة الهدي من أهل بيت نبينا عن دينه، و أبلج بهم عن سبيل منهاجه، و فتح بهم عن باطن ينابيع علمه، فمن عرف من أمة محمد،صلي الله عليه و آله، واجب حق امامه، وجد طعم حلاوة ايمانه، و علم فضل طلاوة اسلامه، لأنٌ الله تبارك و تعالي نصب الإمام علما لخلقه، و جعله حجة علي موادٌه و عالمه...و ما لاينال ما عند الله إلاٌ بجهة اسبابه، و لا يقبل الله عمل العباد إلاٌ بمعرفته...»
(خداوند متعال از طريق امامان هدايت گر از اهل بيت نبي ما، به تبيين دين خود پرداخت، و راه خود را به وسيله آنان روشن ساخت، و باطن علم خود رابه وسيله آنان گشود. پس آنكه از امت محمد،صلي الله عليه و آله، حق واجب امام خود را بشناسد، شيريني و حلاوت ايمان خود را چشيده، و به فضل و برتري اسلام موردقبول خود، آگاه گشته است. چون خداوند متعال امام را به عنوان علم و نشان براي خلقش نصب نموده، و او را براي كساني كه همواره در راه رشد و تعالي هستندو براي همه اهل عالم، حجت و دليل قرار داده است...به آنچه نزد خداوند است نمي توان رسيد مگر از طريق سبب ها؛ و خداوند متعال اعمال بندگان را نمي پذيرد مگر به شناخت آنان امام را)
به منظور نماياندن راه انحصاري فرا گيري معالم دين، به امت اسلامي است؛ تا پس از رحلت رسول الله،صلي الله عليه و آله، به فرهنگهاي قبل از اسلام بر نگردند؛ و براي خدا شناسي، سراغ كتاب اثولوجيا مانندي كه فلوطين يوناني مؤسس مكتب«نوافلاطونيان» آن را تدوين نموده، نروند.
ولي ميبينيم افرادي با عنوان آيت اللهي، رسما اعلام ميدارند:
«دانشمندان اسلامي كه فلسفه را از يونان آوردند و تعديل كرده، خود صاحب نظر شدند؛ انگيزه آنان اين بود كه بعد(دوري) معارفي و عقلي قرآن را بهتر بفهمند و بتوانند آن را ضابطه مند كنند...علوم ادبي و عربي و علوم استدلالي(منطق) براي اين جنبههاي قرآن پديد آمد و فلسفه نيز براي معارفي كه قرآن دارد، مورد استفاده قرار ميگيرد»
حال، اگر امت اسلامي به وظيفه خود در آموزش و فراگيري علوم اسلامي از منابع موثق، عمل ننموده باشد؛ وعدم دانش او، مانع از تعلق امتياز اسلام و تشيع به او شده باشد؛ ملامت سزاوار امت اسلامي است، يا سزاوار اسلام و تشيع؟!
من به مرضي مبتلا شده ام، پزشك معالج نيز براي تشخيص و درمان مرض من، وجود دارد.
آيا، عدم مراجعه من به پزشك؛ و يا، به دلائلي سياسي، عدم اجازه حكومت وقت به پزشك براي نظارت بر بيماران؛ ملامت عدم صحت من، بر پزشك و علوم پزشكي است؟!
يا بر سهل انگاري خود من، و عوامل بازدارنده پياده شدن علم پزشكي در جامعه؟!
و اما اين سخن:
«اكر بزرگترين مفسٌران و عارفان و متكلمان و مدافعان ديانت اند، از ميان غير شيعيان برخواسته اند، وحتي شيعيان در اين حوزهها وامدار آنان بودهاند... به حق عظيمي كه تفسير مفاتيح الغيب فخرالدين رازي بر الميزان طباطبائي دارد و صدها نمونه ديگر) و اگر هم اختلافي دارند(كه دارند) به هيچ وجه چنان نيست كه آراء شيعيان برتري بي چون و چرا بر ديگران يافته باشد. واگر فقيهان اند، نه فقهي كه غير شيعيان بنا كردهاند فروتر از فقه شيعيان است و نه تفاوت آراء فقهي شيعيان و غير شيعيان، از تفاوت آراء فقيهان شيعي(اصوليان و اخباريان)، بيشتر و عميق تر است.و نه چنين تفاوتهاي خرد يا درشت فقهي و قشري(كه في المثل"در وضو" پا را بجاي مسح كردن، بشويند، يا در رضاع، چند جلسه شير بدهند...) مدخليتي در گوهر ايمان كه پارسايي است، دارد. عمده عزم بر طاعت و عبوديت است كه با هر نظام فقهي قابل جمع است» عرض ميشود:
براي سنجش حق و باطل، يا سنجش ارزش آئين و مكتبي، سراغ افراد يا پيروان آن مكتب رفتن، نشانگر هدف در تخطئه و كوبيدن آن آئين و مكتب است.
چون شرط لازم براي شروع به سنجش، حصول يقين به تطابق عملكرد آن افراد با اصول آئين و مكتب مورد مطالعه است.
مي گويند:«إنٌ الحقٌ و الباطل لا يعرفان باقدار الرجال؛اعرف الحقٌ تعرف اهله، اعرف الباطل تعرف اهله»
ابتدا بايد تشيع، يعني: مكتب اهل البيت(ع)، وشرائط لازم براي شيعه بودن؛ وغير تشيع، و عوامل ورود به تشيع يا خروج از آنرا شناخت، و سپس در پي مقايسه آن دو برآمد.
امامان معصوم و پيشوايان مكتب تشيع، عليهم السلام، در توصيف شيعه فرموده اند:
«شيعتنا المسلٌمون لأمرنا، الآخذون بقولنا، المخالفون لأعدائنا، فمن لم يكن كذلك فليس منٌـا»
پس، تسليم اوامر اهل البيت(ع) بودن، فرمودههاي آنان را گرفتن، مخالف دشمنان آنان بودن، از شرايط لازم شيعه بودن است؛ كه در صورت عدم وجود يكي از شرايط ياد شده در فردي، از دائره تشيع خارج بودن او، قطعي است.
پس علوم و معارف اسلامي تبيين شده در مكتب اهل البيت(ع) در كساني قابل پياده شدن است كه واجد شرايط ياد شده باشند.
در تاييد اين مطلب، كافي است بازگويي فرموده امام صادق، عليه السلام:
«كذب من زعم أنه من شيعتنا و هو متمسك بعروة غيرنا»
همين عبارت:
«اكر بزرگترين مفسٌران و عارفان و متكلمان و مدافعان ديانت اند، از ميان غير شيعيان برخواسته اند، وحتي شيعيان در اين حوزهها وامدار آنان بوده اند(به ... و خضوع او در مقابل محي الدين عربي بينديشيد
حاكي از عدم بينش صحيح نسبت به دين اسلام است.
عرض شد: گوساله پرستي نيز دينداري است، و ارسال رسل و انزال كتب در تمام ادوار، براي رهائي بشر از اينگونه دينداريها بوده است.
از كجا ميتوان پي برد تفسير آيات قرآن كريم، مطابق با حقيقت است.
مگر خداوند متعال تبيين و تفسير كتاب علمي قرآن را در تبيين خود، منحصر ننموده است «ثمٌ إنٌ علينا بيانه» ؟!
و اعلام فرمود: «ثمٌ أورثنا الكتاب الٌذين اصطفينا من عبادنا»؛ كتاب و علم كتاب را نزد كساني منتخب ار جانب خود، قرار داده ايم .
قرار اين كتاب در كجا ميتواند باشد ؟ در محلي كه طهارت ذاتي آن باشد، چون «لايمسٌه إلاٌ المطهرون».
آيا، پاك ترين و طاهرترين محل، نبايد جايي باشد كه خداوند متعال، طهارت آن را اعلام فرموده است ؟
«إنٌما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت فيطهٌركم تطهيرا»
پس محل قرار قرار قرآن و علوم قرآن، تنها و تنها اهل البيت(ع) ميباشند.
و اين خانداني كه در حقشان سخن شما اين بود: «در جلالت شأن آن بزرگواران سخني و نزاعي نيست»، با عباراتي مختلف فرموده اند:
«فنحن الذين اصطفانا الله عزٌ و جل و أورثنا هذا الٌذي فيه تبيان كل شئ»2
«مائيم آنكه خداوند متعال آنان را انتخاب و قرآني را كه در آن تبيين همه چيز است نزد ما به ارث گذارده است»
ويا فرموده مولي اميرالمؤمنين، عليه السلام:
«إنٌ الله طهٌرنا و عصمنا و جعلنا شهداء علي خلقه، و حجته في أرضه، و جعلنا مع القرآن و القرآن معنا، لا نفاره و لايفارقنا»
ويا فرموده امام صادق، عليه السلام: علم الكتاب و الله عندنا».
در نتيجه، تنها تفسير و تبييني از آيات قرآن را ميتوان تفسير ناميد، كه براساس فرمودهها و تعاليم اهل البيت(ع)، باشد؛ چون ديديم اين خاندان اعلام فرموده بودند: «ليس شئ أبعد من عقول الرٌجال من تفسير القرآن»
وچون تفاسير غير مقتبس از اهل البيت(ع)، چه تفاسير سني و چه شيعي، نمي تواند از تفسير به رأي دور باشد، صاحبان آن از نظرمكتب اهل البيت(ع)، و طي اين حكم:
«من فسربرأيه آية من كتاب الله فقد كفر»،كافرند.
عارفان و متكلمان را طي اين عبارت:
«اكر بزرگترين مفسٌران و عارفان و متكلمان و مدافعان ديانت اند»، به مدافعان دين توصيف نمودن، حاكي از همان عدم برداشت صحيح شما از دين اسلام است، اسلامي كه به وسيله اهل البيت(ع) تبيين شده است.
چون روش عارفان مخصوصا، در تناقض كامل با دين اسلام است؛ زيرا:
«يعبدون من دون الله ما لم ينـزٌل به سلطانا» معبود عارفان هستي است، بدون اينكه در كتاب و سنت پشتوانهاي بر تاييد صحت اين معبود،يعني: خدابودن هستي، وجود داشته باشد.
و به همين دليل است فرمايش اهل البيت(ع) در حق آنان:
«فمن ذهب إلي زيارة أحد منهم حيا او ميتا فكأنٌما ذهب إلي زيارة الشيطان و عبدة الاوثان...» پس حكم عارفاني كه شما از آنان سخن ميگوئيد نسبت به اسلام، همچو حكم گوساله پرستان، خورشيد و ماه پرستان، و مانند آن، ميباشد.
و عرفان همان فرهنگ قديم ايراني است و آن را با اسلام هيچ رابطهاي نيست؛ اگر لازم شد به توضيح اين مطلب نيز خواهم پرداخت.
و اهل كلام نيز گروهي هستند كه همواره اهل البيت(ع) شيعيان را از نشست با آنان، هشدار ميداده اند:
«إيٌاك و اصحاب الكلام و الخصومات و مجالسهم. فإنٌهم تركوا ما أمروا بعلمه و تكلٌفوا ما لم يؤمروا بعلمه حتيٌ تكلفوا علم السماء»
(بپرهيز از اصحاب كلام و از گفتگو باآنها؛ آنان آنچه را موضف به فراگيري آن بودند ترك نموده، و خود به مشقت انداختند در
زمينه هايي كه موظف نبودند، تا اينكه به هيئت نيز پرداختند)
«فإنٌ الكلام و الخصومات تفسد النية و تمحق الٌدين»
(كلام و بحث در آن، فساد درون و نابودي دين را در پي خواهد داشت)
پس، عارفان و متكلمان مدافعان دين خود هستند؛ وآنان را با اسلام كاري نيست، هرچند ادعاي اسلام كنند.
«عمده، عزم بر طاعت و عبوديت است»
طاعت و عبوديت كي ؟ گوساله، گاو، خورشيد، ماه، هستي،....
در اسلام، اساس دين، شناخت و معرفت معبود، عنوان شده است:
«أول الدين معرفته»؛ و ارسال رسل و انزال كتب نيز به منظور هدايت بشر به سوي معبود حقيقي او بوده است.
آيا، از چيستي معبودي كه در اسلام از او صحبت ميشود، سخني گفته شده است ؟!
آيا، به مسلمان اجازه انديشه و سخن در ذات، داده شده است ؟!
پس عارفان به آنچه به نام معبود رسيده اند،يعني: هستي، انتخاب خودسرانه نياكان آنان است، بدون رعايت شرط لازم الاتباع ما لم ينـزل به سلطانا؛ و در نتيجه معبود آنان، غير معبود معرفي شده در فرهنگ اسلامي است!
عدم تمسك به اهل البيت(ع)، انصراف عرفاي اسما شيعه را از تشيع و اسلام موجب گشته؛ و خضوع در برابر محي الدين، به سبب و گرايش به سوي فرهنگهاي قبل از اسلام است!
با انتخاب معبودي خودسرانه، خروج آنان از تشيع و اسلام، قطعي است؛ پس نبايد رفتار خطا يا صواب اينگونه افراد به عنوان ميزاني در سنجش مكتب تشيع به حساب آيد.
واما اين گفته:
«مقام "شرح و تبيين و حفاظت و صيانت" اگر به ظاهر شريعت راجع شود، در ميزان تاريخ و تجربه، وزن گراني نمي يابد و اگر به ولايت باطني راجع شود، آن حديث ديگري است كه جز بسط تجربه نبوي مفاد و معنايي ندارد. و سالكان طريق قرب را، به تفاريق و تفاوت، از آن رزقي و نصيبي هست»
عرض ميشود:
اگر ملاك و ميزان، تاريخ و تجربه باشد؛ غير خداپرستي همواره سنگين تر از خدا پرستي، و امري بوده است حاكم بر انسانها .
«و ما آمن معه إلا قليل»، «قليلا ماتؤمنون»،«إلا الٌذين آمنوا و عملوا الصالحات و قليل ماهم »
و اگر معدودي هم خداپرست يافت ميشده اند، ايمان بيشتر آنان با شرك آلوده بوده است «و ما يؤمن أكثرهم بالله إلاٌ و هم مشركون» .
و اندك افرادي كه به رستگاري رسيده اند، تنها كساني هستند كه تسليم محض خداوند متعال بوده، و با فراگيري علوم و معارف وحياني از منابع موثق، به شناخت نسبي خود و خالق و مالك خود،يعني: خداوند متعال، نائل گرديدهاند.
حال كه اين گروه انكند، آيا تقصير از تزكيه و تعليم اديان است؛ يا فرار بشر از آموزش و فراگيري، و فرار او از تزكيه و عمل طبق مقرارت نظام؟!
نصيب سالكان طريق، قرب به چي است ؟!
قرب به عجل سامري، اصنام، و يا به خود خدا يابي؟!
عارفي كه نسبت به چگونگي عملكرد اندام خود، جاهل است؛ و دربرابر استيلاء خواب، و يا حمله پشه و مگسي براو، توان دفع آن را از خود ندارد؛ و مدت زندگي او را به لحظه نسبت به اين جهان هستي، نمي توان تعبير كرد؛عدم تسليم، او را به بيراهه كشانده و خود و همگان را خدا مييابد؛ و رسما ادعاي خدائي ميكند، و اين ادعارا براي همگان نيز، جائز ميداند: «صحٌ لـه التـألٌه».
وجهان وجهانيان را خيال و پوچ ميپندارد، كه ارثي است از فرهنگ ايران باستان؛ بدون هيچگونه رابطهاي با آوردههاي وحياني نبوي!
تمام اديان و مذاهب را با پاروي ناباوري روبيدن؛ حاكي از تخليه دروني از احساس عبوديت و مملوكيت است؛ و خود را شايد خدا يافتن!
تاريخ را ميزان و ملاك صحت و سقم باورها قرار دادن، حاكي از ايجاد حالت فرار از عبوديت و مملوكيت است.
و اين گفته شما:
«اگر تمدني، تمدني اسلامي است، آنگاه همه اين تمدن، نمايشگاه آن اسلامي است كه به آن جان و نام داده است. نمي توان پارههاي خوب را از آن اسلام و پارههاي بد را محصول توطئه دشمنان اسلام دانست»
عرض ميشود:
آيا، ملتي را متمدن به تمدن اسلامي بر اساس باورهاي استوار بر علوم وحياني،
يافتهايد؟!
دعاوي بسيار است؛ آيا در شما معرفت و شناختي نسبت به موارد مورد ادعاء، و شناختي نسبت به تطابق يا عدم تطابق اين دعاوي با موارد مورد ادعاء، حاصل شده است؛ تا بر صحت و يا سقم آن دعاوي، بتوانيد حكم كنيد ؟!
تاريخ نزد شما داور است!
آيا، حكومتهاي اسلامي بني اميه و بني العباس، براساس نظام و علوم وحياني اسلام، استوار بودند ؟!
البته، لازمه توان پاسخ به اين پرسش، ابتداء شناخت علوم وحياني اسلام، و سپس شناخت عملكرد بني اميه و بني العباس، است.
بسيار بجا بود كه عباراتي رساناي مراد شما از «بسط تجربه نبوي» نيز، بيان ميفرموديد!
قضاوت تاريخ را به سوي مردمي كشانده ايد، كه نه آنان را از آوردههاي وحياني اسلام، خبري است؛ و نه از عمل طبق برنامه نظام تشريع، در آنان اثري!
نظام بهداشتي، بر جهان و بر يكايك ما انسان ها، حاكم است.
براي ارزيابي اين نظام حاكم، سراغ تاريخ ميرويم؛ يا سراغ ميزان آگاهي مردم ازنظام يهداشتي حاكم، و ميزان رعايت آنان از اصول آمده در اين نظام ؟!
اگر، قضاوت چگونگي عملكرد نظام بهداشتي را به تاريخ بسپاريم، جز مردود شدن نظام، و غير مثمر ثمر يافتن آن، نتيجهاي ديگر حاصل نخواهد شد!
ليكن، اگر قضاوت را به دانشي بسپاريم كه به ما از ميزان شناخت مردم از نظام بهداشت، و از ميزان رعايت آنان از مقررات نظام، خبر دهد؛ خواهيم ديد، نظام بهداشت حاكم، نظام كاملي است؛ ولي همواره قصور و كوتاهي از جانب مردم نسبت به آگاهي از مقررات نظام، و عمل طبق مقررات آن بوده است.
هر فرد يا ملتي، با آگاهي و دانش بيشتر نسبت به نظام جهاني بهداشت، و عمل بهترطبق مقرات آن نظام، و عدم تجاوز به حدود و ثغور آن؛ سلامت در آن فرد يا ملت، بيشتر؛ و رنج و تعب از عدم سلامتي وبهداشت در آن فرد يا جامعه كمتر.
اولين آسيب پذير در ناديده گرفتن حدود و مرزهاي بهداشت، خود فرد است با از دست دادن سلامتي خود، و در رنج به سر بردن از اثرات سوء امراض!
حال، با عدم رعايت حدود و مرزهاي بهداشت؛ آيا علت حاكم بودن ناسلامتي و امراض بر فرد يا جامعهاي، به نظام بهداشت نسبت داده ميشود، يا به خود فرد و جامعه ؟!
اين حكم، در همه ً نظامهاي حاكم برجهان، و از آنها نظام تشريع، يعني: دين، عينا جاري و ساري است.
در تبيين مواردي از نظام تشريع، ميبينيم خداوند متعال ما را از تعدي و تجاوز نسبت به نظام تشريع، هشدار ميدهد:
«تلك حدود الله، فلا تقربوها»، «تلك حدود الله فلا تعتدوها، و من يتعدٌ حدود الله فأولئك هم الظالمون»، «ومن يتعدٌ حدود الله فقد ظلم نفسه»،...
حال، با عدم رعايت حدود و مرزهاي نظام تشريع كه لازمه آن ظلم بر خود است، ظلمي كه اثرات سوء آن فورا بر فرد يا ملتي حاكم ميشود؛ آيا، اين اثرات سوء حاكم بر افراد و ملت ها، به نظام تشريع وعدم كارسازي آن نسبت داده ميشود؛ يا به خود انسانها و ملت هايي كه:
1- در پي شناخت حدود و مرزهاي نظام تشريع برنيامده، و در نتيجه نتوانستهاند آن حدود و مرزها را رعايت كنند ؟!
2- ويا اگر هم در اندكي آگاهي نسبت به بعضي ازحدود و مرزهاي نظام تشريع، حاصل شده است؛ عدم تجاوز به آن حدود و مرزها را رعايت ننموده اند!
در اسلام، اساسي ترين رمز دستيابي به حقايق، شناخت ذكر شده است:
«يا كميل، ما من حركة إلاٌ و أنت تحتاج فيها إلي المعرفة»
آيا، تاخير در دست يابي به قوانين نظام تكوين، و در نتيجه تاخير در دست يابي به كرات آسماني، به علت عدم كمال نظام تكوين است، يا تاخير بشر در آشنايي و شناخت حقايق نظام تكوين ؟!
علوم وحياني اسلام، امت اسلامي را از قبل، به حقيقت امكان دست يابي به كرات آسماني، موضوعي كه غير قابل باور همگان بود، خبر داده است.
«ألم تروا أنٌ الله سخٌر لكم مافي السماوات والارض»
آيا، اگر ملت اسلامي درپي شناخت اين حقيقت بر ميآمد، لازمه اش دستيابي او قبل از ديگران، به كرات آسماني و به سائر حقايق حاكم بر نظام تكوين نبود ؟!
آيا، آوردههاي وحياني اسلام موجب عقب ماندن امت اسلامي از ساير ملتها در دستيابي به حقايق تكوين، و عقب ماندن او از استفاده از رموز حاكم بر نظام آفرينش، شده است؛ يا عدم اعتناء امتهاي اسلامي به اين آورده ها، و عدم سعي آنان در شناخت اين حقايق، و سرگرم ساختن خود را به فرهنگهاي بيگانه پيش از اسلام؟!
آيا، قضاوت را براي رديابي دراينگونه امور، بايد به تاريخ سپرد؟!
يا ابتداء به دانشي نسبت به آوردههاي وحياني اسلام، و سپس به آگاهي از عملكرد يا عدم عملكرد امتهاي اسلامي نسبت به اين آوردههاي وحياني ؟
براي شناخت تمدن اسلام، بايد در پي شناخت آوردههاي اسلام از منابعي موثق برآمده و به تجزيه و تحليل آن به پردازيم؛ و سپس به سراغ عملكرد ملتهاي مسلمان رفته، و تطابق يا عدم تطابق عمل آنان را با آوردههاي وحياني اسلامي، به سنجيم .
و تنها تاريخ را داور در اينگونه امور قراردادن، حاكي از سعي در فرار از حقايق؛ و ناشناختهها را براي توده مردم، نكاتي منفي جلوه دادن است!
از عنوان ولايتي كه شما را بسيار در تعب و رنج انداخته است، اگر شرط معرفت و شناخت را براي دست يابي به حقايق، رعايت كنيد؛ خواهيد ديد امري است عرفاني، و ربطي به اسلام ندارد؛ چون در اسلام اينگونه ولايت ها، بدون ويژگي عصمت، غيرقابل تحقق است.
و آنچه را كه تاريخ و دانش ازعلت عدم گرايش انسانها به اديان الهي، و عدم پياده شدن نظامهاي تشريع درملت ها، به ما ارائه ميدهد، حقيقت :
«و ما منع الناس أن يؤمنوا إذ جائهم الهدي و يستغفروا ربٌهم إلاٌ أن تأتيهم سنٌة الأولين أو
يأ تيهم العذاب قبلا»
در پي سنت نياكان خود بودن ملتها بوده است؛ وعملكرد اين عامل به قدري قوي است كه حتي پس از گرايش به صورت ظاهر به آئيني الهي، سنت نياكاني به عنوان آوردههاي آن آئين، به توده مردم نمايانده ميشده است؛ همچون موضوع عرفان(تصوف) در امت اسلامي.
در تبيين آنچه را به خاتميت مربوط ميشود، همين بس؛ و تحليل مانده سخنان شما، در فرصتي ديگر .
والحمد لله ربٌ العالمين.
محمد صــدرزاده
سي ام آذرماه 1384
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر