۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

از خاطرات حاج میرزا حیدرعلی اصفهانی



اوائلی که در اصفهان از امر مبارک حضرت اعلی با فانی صحبت می نمودند و الواح و آیات را زیارت می نمود و قوت براهین و غلبهء دلائل و اکملیت و اعظمیت و اَتَمّیّت حجج را مشاهده می نمود یقین می کرد که امرالله و ظهورالله و اشراق انوار شمس موعود و ابعثه اللهم مقاماً محمود است، و چون تنها می شد شبهات و وساوس شیطانیه و موهومات مسموعه قبلیه غلبه می نمود ... و خدا عالم است که چقدر گریستم و چه شبها که تا صبح آنی نخوابیدم و راحت ننمودم و چه روزها که از شدت فکر خوردن را فراموش می نمودم و به هر وسیله برای خلاصی از این فکر متوسل شدم. مکرر مستقیم و موقن می شدم و بعد مضطرب و متزلزل تا اینکه در خواب دیدم جارچی در بازار قنادی اصفهان ندا می کند ایهاالناس حضرت خاتم النبیین در فلان خانه تشریف دارند و اذن فرمودند هرکس بخواهد مشرف شود برود مشرف شود و یک نظر زیارت آن حضرت اعظم از عبادت ثقلین است. فانی شتافت و وارد بیت شد و آن وضع عمارت ندیده بود و رفت تا رسید به مرتبه فوقانی که فضائی است مسقف و اطرافش حجرات و غرفات است و مظهر ذی الجلال راه می روند و بعضی هم کالمیت بلاحرکت ایستاده اند. فانی مشرف شد و بی اختیار افتاد روی پای مبارک. به ید رحمت فانی را بلند فرمودند و ایستاده فرمودند کسی می تواند بگوید که لله و فی الله و خالصاً لوجه الله رفتم و وارد شدم و زیارت نمودم که همه عالم شمشیر کشیده باشند و بخواهند او را بکشند که چرا داخل شده ای و اگر این قسم نباشد به حقیقت نمی تواند بگوید مقصودی جز خدا نداشتم. فانی بیدار شد و خود را مطمئن و مسرور و شاکر دید و شبهات بکلی زائل شد و اسرار شهادت و صدمات و اذیات مؤمنین را در هر ظهور به واقعیت دانست ... باری چهارده سال زیادتر و کمتر گذشت و ابداً در نظر نبود. در ارض سر هم هفت ماه مشرف بود و روزی یک مرتبه و دو مرتبه و گاهی بیشتر به شرف مثول به صرف فضل فائز می شد تا شبی در قهوه خانه ساعت چهار و پنج خدمت حضرت آقا میرزا محمد قلی روحی لتربته الفدا و جناب آقا محمدباقر قهوه چی روحی فداه نشسته بود و روز را هم مشرف نشده بود و قوه جسارت و تمنای مشرف شدن را هم نداشت و کمال اشتیاق را داشت و در سر قلب متوجه و متضرع بود که ادراک حضور را نماید و امید نبود چه که وقت گذشته بود. بغتةً در قهوه خانه باز شد و حضرت غصن الله الاعظم روحی و روح الوجود لعطوفته الذاتیة الاولیة فدا که آن ایام مسمی به سرالله بودند فرمودند بیا بیرون. چون بیرون آمد جمال قدم و اسم اعظم در فضای بیت مسقف مشی می فرمودند و سلسبیل بیان مبارک جاری و بعضی هم طائف و واقفند. سجده کرد و روی پای مبارک افتاد و به دست مبارک بلند فرمودند و فرمودند کسی می تواند بگوید لله و فی الله و خالصاً لوجه الله وارد شدم که همه اهل عالم شمشیر کشیده باشند که او را بکشند که چرا وارد شده است. همان بیان چهارده سال قبل و همان جمال بی مثال قبل و همان عمارت جلوه نمود و بر دیوار بیت چون نقش دیوار منصعق و میت شد و خرده خرده آن انصعاق رفت و شاعر زیارت جمال بیمثال شد.

بهجة الصّدور - ص 80 

هیچ نظری موجود نیست: